تصحیح کردنلغتنامه دهخداتصحیح کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اصلاح کردن و درست نمودن . (ناظم الاطباء). درست کردن . || غلطگیری کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به تصحیح شود.
تصحیح کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ویراستاری کردن، ویرایش کردن، ادیت کردن، اصلاح کردن، حکواصلاح کردن، تنقیح کردن، منقح ساختن ۲. غلطگیری کردن، خطایابی کردن ۳. رفع اشکال کردن، بهسازی کردن ۴. ارزشیابی شدن (اوراق امتحانی)
تسححلغتنامه دهخداتسحح . [ ت َس َح ْ ح ُ ] (ع مص ) روان شدن آب از بالا. تسحسح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روان شدن آب و جز آن . (از متن اللغة). روان شدن آب و اشک و باران از بالا. (از اقرب الموارد). فراوان روان و جاری شدن . (از المنجد).
تسحیةلغتنامه دهخداتسحیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) مهر کردن نامه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد).
تسعةلغتنامه دهخداتسعة. [ ت ِ ع َ ] (ع عدد، اِ) بمعنی نه که عدد معروف است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مذکر تسع. (متن اللغة). این کلمه همیشه درمذکر استعمال می شود و تسعة رجال ، یعنی نه مرد. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تسع در همین لغت نامه شود.- تِسْعَةَ عَشَر ؛ در
تشحةلغتنامه دهخداتشحة. [ت ُ ح َ ] (ع اِ) جدّ و درستی است که در مقابل هزل و بازی باشد. (شرح قاموس ). جدّ و حمیت ، در اصل وشحة بوده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ننگ و عار داشتن و اصل آن وشحه است ... (شرح قاموس ). || بددلی و ترس است . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظ
تشهیةلغتنامه دهخداتشهیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) کسی راگفتن چه آرزو کند تا ترا بدهم . (تاج المصادر بیهقی ). فا کسی گفتن ترا چه آرزو می باشد تا ترا آن بدهم . (زوزنی ). بر خواهانی چیزی انگیختن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
rectifiesدیکشنری انگلیسی به فارسیتصحیح می کند، برطرف کردن، اصلاح کردن، یکسو کردن، تصحیح کردن، جبران کردن
تصحیحلغتنامه دهخداتصحیح . [ ت َ ] (ع مص ) از بین بردن بیماری مریض . (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). در لغت از بین بردن بیماری از مریض است . (از تعریفات جرجانی ). مصدر باب تفعیل و مشتق از لفظ صحت است که بمعنی ضد بیماری از بدن بیمار است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || درست کردن . (تاج
تصحیحفرهنگ فارسی عمید۱. اغلاط نوشته یا کتابی را گرفتن و آن را بیغلط کردن.۲. صحیح کردن؛ درست کردن.
تصحیحcorrectionواژههای مصوب فرهنگستانافزودن یک مقدار به یک کمیت یا کاستن از آن برای جبران انحرافهای مشخص و غیرقابلصرفنظر در اندازهگیری
تصحیحلغتنامه دهخداتصحیح . [ ت َ ] (ع مص ) از بین بردن بیماری مریض . (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). در لغت از بین بردن بیماری از مریض است . (از تعریفات جرجانی ). مصدر باب تفعیل و مشتق از لفظ صحت است که بمعنی ضد بیماری از بدن بیمار است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || درست کردن . (تاج
تصحیحفرهنگ فارسی عمید۱. اغلاط نوشته یا کتابی را گرفتن و آن را بیغلط کردن.۲. صحیح کردن؛ درست کردن.
تصحیحcorrectionواژههای مصوب فرهنگستانافزودن یک مقدار به یک کمیت یا کاستن از آن برای جبران انحرافهای مشخص و غیرقابلصرفنظر در اندازهگیری