تصدقلغتنامه دهخداتصدق . [ ت َ ص َدْ دُ ] (ع مص ) صدقه دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). صدقه کردن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). بخشیدن صدقه بر مسکینان : تصدق و لو بظلف محرق ؛ ای اعط صدقة و لو خسیسة کالظلف المحرق و لاترد السائل . (از ا
تسدیکلغتنامه دهخداتسدیک . [ ت َ ] (ع مص ) خنورهای خرما را بر همدیگر نهادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بر هم نهادن سبدهای خرما. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
تشدقلغتنامه دهخداتشدق . [ ت َ ش َدْ دُ ] (ع مص ) لب پیچیدن در شیوازبانی . (تاج المصادر بیهقی ). بتکلف فصاحت نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || با کج کردن گوشه ٔ دهان مردمان را ریشخند کردن . (از المنجد). || بدون احتیاط و احترازگفتا
تصدیغلغتنامه دهخداتصدیغ. [ ت َ ] (ع مص ) بر صدغ شتر داغ و نشان کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تصدیقفرهنگ فارسی عمید۱. به راستی و درستی امری گواهی دادن؛ باور کردن.۲. (اسم) گواهینامه؛ جواز.۳. (منطق) حکم کردن بر تصوری که در ذهن است.
تصدقیلغتنامه دهخداتصدقی . [ ت َ ص َدْ دُ ] (ص نسبی ) منسوب به تصدق .- وجوه تصدقی ؛ پولهای دفع بلا. پولهای صدقه : و روز مولود سلاطین وجوه تصدقی که قورچی باشیان .... بنظر آفتاب اثر می رسانیده اند ... به مستحقین تقسیم می نمودند. (تذکرةالملوک ص
تصدق دادنلغتنامه دهخداتصدق دادن . [ ت َ ص َدْ دُ دَ ] (مص مرکب ) صدقه دادن . (ناظم الاطباء). رجوع به تصدق شود.
تصدق شدنلغتنامه دهخداتصدق شدن . [ ت َ ص َدْ دُ ش ُ دَ ] (مص مرکب )بلاگردان شدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به تصدق شود.
تصدق فرمودنلغتنامه دهخداتصدق فرمودن . [ ت َ ص َدْ دُ ف َ دَ ] (مص مرکب ) تصدق کردن و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
تصدق کردنلغتنامه دهخداتصدق کردن . [ ت َ ص َدْ دُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صدقه دادن و خیرات کردن . || عفو فرمودن و بخشیدن . (ناظم الاطباء). عفو کردن ، چنانکه دیه ٔ قاتل را اولیای مقتول . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به تصدق و ترکیبات آن شود.
پیش مرگلغتنامه دهخداپیش مرگ . [ م َ ] (ص مرکب ) که پیش از کسی میرد. که پیش از وی بدرود حیات گوید. بلاگردان .- پیش مرگ شدن کسی را ؛ برخی او شدن . فدای او شدن . پیش بمردن کسی را. تصدیق او شدن . تصدق او رفتن : الهی پیش مرگت بشوم فلان کار را بکن .
نیکوصدقهلغتنامه دهخدانیکوصدقه . [ ص َ دَ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) که انفاق و تصدق بسیار کند. که صدقه فراوان دهد : با ستمکاری مردی نیکو صدقه و نماز بود. (تاریخ بیهقی ص 420).
ثمغلغتنامه دهخداثمغ. [ ث َ ] (اِخ ) مالی بود در مدینه عمربن الخطاب را که آنرا وقف کرد و بعضی گویند زمینی بوده است او را و بعضی گفته اند موضعی است به خیبر و بعضی گفته اند اول جائی است که تصدق کرده شد در اسلام . (منتهی الارب ). بعضی از مغاربه آنرا با فتح ثا و میم میخوانند. (مراصد الاطلاع ).<br
تصدق دادنلغتنامه دهخداتصدق دادن . [ ت َ ص َدْ دُ دَ ] (مص مرکب ) صدقه دادن . (ناظم الاطباء). رجوع به تصدق شود.
تصدق شدنلغتنامه دهخداتصدق شدن . [ ت َ ص َدْ دُ ش ُ دَ ] (مص مرکب )بلاگردان شدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به تصدق شود.
تصدق فرمودنلغتنامه دهخداتصدق فرمودن . [ ت َ ص َدْ دُ ف َ دَ ] (مص مرکب ) تصدق کردن و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
تصدق کردنلغتنامه دهخداتصدق کردن . [ ت َ ص َدْ دُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صدقه دادن و خیرات کردن . || عفو فرمودن و بخشیدن . (ناظم الاطباء). عفو کردن ، چنانکه دیه ٔ قاتل را اولیای مقتول . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به تصدق و ترکیبات آن شود.
تصدقیلغتنامه دهخداتصدقی . [ ت َ ص َدْ دُ ] (ص نسبی ) منسوب به تصدق .- وجوه تصدقی ؛ پولهای دفع بلا. پولهای صدقه : و روز مولود سلاطین وجوه تصدقی که قورچی باشیان .... بنظر آفتاب اثر می رسانیده اند ... به مستحقین تقسیم می نمودند. (تذکرةالملوک ص
متصدقلغتنامه دهخدامتصدق . [ م ُ ت َ ص َدْ دِ ] (ع ص ) صدقه کننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). صدقه کننده و صدقه دهنده . (ناظم الاطباء). مُصَّدِّق مثله ُ. قال اﷲ تعالی : ان المصدقین و المصدقات . اصله «المتصدقین » فقلبت التاء صاداً و ادغمت فی مثلها. (منتهی الارب ).