تصدیلغتنامه دهخداتصدی . [ ت َ ص َدْ دی ] (ع مص ) پیش آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زوزنی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پیش باز آمدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پیش آمدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : و چون خبر واقعه ٔ اوبه سلطان غیاث الدین رسید،
تسدیلغتنامه دهخداتسدی . [ ت َ س َدْ دی ] (ع مص ) بر زبر چیزی شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || بر ناقه ٔ فراخ گام سوارشدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پیروی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (
تَصَدَّىٰفرهنگ واژگان قرآنرو مي کني (تصدي به معناي متعرض شدن و روي آوردن به چيزي و اهتمام در امر آن است )
تصدیدلغتنامه دهخداتصدید. [ ت َ] (ع مص ) دست بر دست زدن چندان که آواز آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دست بر دست زدن . (از اقرب الموارد). و رجوع به تصدیة و تصفیق شود. || ریمناک گردیدن جراحت . (از اقرب الموارد).
تصدیقنامهلغتنامه دهخداتصدیقنامه . [ ت َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) گواهی نامه ٔ تعلیم در دروس ابتدائی و متوسطه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
تصدیرلغتنامه دهخداتصدیر. [ ت َ ] (ع مص ) نوشتن عنوان و صدر نامه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دیباچه نوشتن . (غیاث اللغات ). سر نامه نوشتن . (آنندراج ). نوشتن مؤلف صدر یعنی دیباچه ٔ کتاب را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ظاهرکردن اسب سر خود را و درگذشتن
تصدیعلغتنامه دهخداتصدیع.[ ت َ ] (ع مص ) پراکنده کردن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). جداجدا کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شکافتن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از اقرب الموارد). || دردسر رسانیدن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الار
تصدیعدهلغتنامه دهخداتصدیعده . [ ت َ دِ ] (نف مرکب ) رنج و محنت رساننده . دلازار و زحمت دهنده . (ناظم الاطباء).
نامزدcandidateواژههای مصوب فرهنگستانشخصی که برای تصدی سمتی پیشنهاد میشود یا خود داوطلب تصدی آن سمت میشود
tenuresدیکشنری انگلیسی به فارسیدوره ها، تصدی، تصرف، اجاره داری، حق تصدی، نگهداری، اشغال، علاقه، خواست
tenureدیکشنری انگلیسی به فارسیمنصوب شدن، تصدی، تصرف، اجاره داری، حق تصدی، نگهداری، اشغال، علاقه، خواست
تصدیدلغتنامه دهخداتصدید. [ ت َ] (ع مص ) دست بر دست زدن چندان که آواز آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دست بر دست زدن . (از اقرب الموارد). و رجوع به تصدیة و تصفیق شود. || ریمناک گردیدن جراحت . (از اقرب الموارد).
تصدیقنامهلغتنامه دهخداتصدیقنامه . [ ت َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) گواهی نامه ٔ تعلیم در دروس ابتدائی و متوسطه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
تصدیرلغتنامه دهخداتصدیر. [ ت َ ] (ع مص ) نوشتن عنوان و صدر نامه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دیباچه نوشتن . (غیاث اللغات ). سر نامه نوشتن . (آنندراج ). نوشتن مؤلف صدر یعنی دیباچه ٔ کتاب را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ظاهرکردن اسب سر خود را و درگذشتن
تصدیع دادنلغتنامه دهخداتصدیع دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دردسر دادن : دادمش تصدیع نثر و میدهم ابرام نظم دانم ابرام مثنا برنتابد بیش از این .خاقانی .
تصدیعلغتنامه دهخداتصدیع.[ ت َ ] (ع مص ) پراکنده کردن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). جداجدا کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شکافتن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از اقرب الموارد). || دردسر رسانیدن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الار
متصدیلغتنامه دهخدامتصدی . [ م ُ ت َ ص َدْ دی ] (ع ص ) پیش آینده . (منتهی الارب ). پیش آینده . از تصدی که بمعنی پیش آمدن است ... و از پیش آینده در اینجا مراد از پیشکار است . (آنندراج ) (غیاث ). پیش آینده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تعرض نماینده . (منتهی الارب ). کسی که برمی گرداند رو
بلامتصدیلغتنامه دهخدابلامتصدی . [ ب ِ م ُ ت َ ص َدْ دی ] (ع ص مرکب ) (از: ب + لا(نفی ) + متصدی ) بدون متصدی . بی سرپرست . بی مباشر. || بی صاحب . (فرهنگ فارسی معین ).
بهرهبرداری بیمتصدیunattended operationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بهرهبرداری براساس عملکرد خودکار یک سامانه بدون دخالت کاروَر یا متصدی