تصرملغتنامه دهخداتصرم . [ت َ ص َرْ رُ ] (ع مص ) جلدی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). چابکی کردن و نیک رسا شدن در کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تجلد. (اقرب الموارد). || پاره پاره شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بریده گردیدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). تقطع. (اقرب ا
تصرمفرهنگ فارسی معین(تَ صَ رُّ) (مص ل .) 1 - چابکی کردن . 2 - بریده شدن . 3 - پایداری و بردباری کردن .
تسرملغتنامه دهخداتسرم . [ ت َ س َرْ رُ ] (ع مص ) پاره پاره شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تسریملغتنامه دهخداتسریم . [ ت َ ] (ع مص )پاره پاره کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تشرملغتنامه دهخداتشرم . [ ت َ ش َرْ رُ ] (ع مص ) شکافته شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تشقق . (اقرب الموارد). پاره پاره گردیدن . (از اقرب الموارد).
تشریملغتنامه دهخداتشریم . [ ت َ ] (ع مص ) شکافتن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شکافتن چیزی . (از اقرب الموارد). || خسته رمیدن صید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نجات یافتن شکار زخمدار. (از اقرب الموارد).
تصریملغتنامه دهخداتصریم . [ ت َ ] (ع مص ) منقطع کردن شیر به علاج . (تاج المصادر بیهقی ). سر پستان ناقه بریدن تا شیر منقطع و خشک گردد. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). || از بن بریدن درخت را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پاره پاره کردن رسن و جز آن . (تاج المصادر بیهقی
متصرملغتنامه دهخدامتصرم . [ م ُ ت َ ص َرْ رِ ] (ع ص ) بریده گردنده و بریده . (آنندراج ). بریده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصرم شود. || دستکار قابل و ماهر و کارآزموده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تصرم شود.
صرفانلغتنامه دهخداصرفان . [ ص َ رَ ] (ع اِ) مرگ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مس و قلعی . (منتهی الارب ). النحاس و الرصاص . (اقرب الموارد). اسرب که قلعی گویند. (برهان قاطع). || نوعی از خرما. (برهان قاطع) (مهذب الاسماء). نوعی از خرمای گران سنگ سخت مضغ که بیشتر از جهت کفایت بخرج صاحب عیالا
جلدی کردنلغتنامه دهخداجلدی کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصرم . (تاج المصادر بیهقی ). تَجَلﱡد. جلدی نمودن : به جنگ جلدی کردند لیکن آخر کاربه تیر سلطان بردند عمر خویش به سر. فرخی .... طاهر جلدی کرد و خردمندی چون گفته بود او معتمد است
چابکیلغتنامه دهخداچابکی . [ ب ُ ] (حامص ) چالاکی . تندی . جلدی . سبکی . چستی . سرعت . شتاب . چربدستی . و رجوع به چستی شود: جَلدَة؛ چابکی مردم و غیر وی . تَجَلّدَ؛ به تکلف چابکی کرد. تَصَرّم ؛ چابکی کردن . (منتهی الارب ) : بچابکی برباید کجا نیازاردز روی مرد مبارز
پاره پارهلغتنامه دهخداپاره پاره . [ رَ / رِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) به قطعات بسیار جدا و مقسّم شده . بسیار جای از هم دریده . پاره پار. پارپار. ریش ریش . تکّه تکّه . ممزوق . ممزّق . پارچه پارچه . شاخ شاخ . لت لت . لخت لخت . جذاذ. قطعه
متصرملغتنامه دهخدامتصرم . [ م ُ ت َ ص َرْ رِ ] (ع ص ) بریده گردنده و بریده . (آنندراج ). بریده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصرم شود. || دستکار قابل و ماهر و کارآزموده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تصرم شود.