تضرعلغتنامه دهخداتضرع . [ ت َ ض َرْ رُ ] (ع مص ) زاری کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (غیاث اللغات )(آنندراج ). زاری نمودن به سوی خدا و عجز و خواری کردن و حاجت خواستن از وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد) : خود ر
تدرعلغتنامه دهخداتدرع . [ ت َ دَرْ رُ ] (ع مص ) زره پوشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). زره و مانند آن درپوشیدن . (زوزنی ). زره پوشانیدن . (دهار). پوشیدن مرد زره آهن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درع پوشیدن . (از المنجد): تدرع الدرع و بها؛ لبسها، و کذلک المِدرَعة و ربما قالوا تمدرع المدرعة کم
تدرهلغتنامه دهخداتدره . [ ت ُ رَه ْ ] (ع اِمص ) دفعو مدافعه . (المنجد) (اقرب الموارد). یقال : هو ذو تدره القوم ؛ ای الدافع عنهم . (اقرب الموارد). هو ذوتدره ؛ اذا کان هجاماً علی اعدائه من حیث لایشعرون . (المنجد). هو ذوتدرههم ؛ یعنی او راننده و دورکننده است از آنها و حمایت کننده . (منتهی الارب
تدریعلغتنامه دهخداتدریع. [ ت َ ] (ع مص )زره پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و نیز مدرعه و دراعه پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب ). || پیراهن پوشانیدن زن را. || پیش برآمدن مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد
تدریهلغتنامه دهخداتدریه . [ت َ ] (ع مص ) زیاده کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || دگرگون و ناشناخت ساختن خود را برای کسی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ناشناخت ساختن خود را برای کسی . (اقرب الموارد).
تضرع کردنلغتنامه دهخداتضرع کردن . [ ت َ ض َرْ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نالیدن . زاری کردن . به خدای بنالیدن : در آن حالت به سه حاجت سبک مؤنت بدیشان تضرع کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 205).تضرع کنان را به دعوت مجیب . <p clas
تضرع کنانلغتنامه دهخداتضرع کنان . [ت َ ض َرْ رُ ک ُ ] (ق مرکب ) در حال تضرع : بدان تا ز باغ تو یابد بری تضرع کنان هر کسی بر دری . نظامی .زبان آوران رفته از هر مکان تضرع کنان پیش آن بی زبان .(بوستان ).
جز زدنلغتنامه دهخداجز زدن . [ ج ِزز زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول خانگی زنان ، با نهایت تضرع و استکانت و زاری التماس کردن . تضرع و زاری کردن . به زاری التماس کردن . سخت تضرع و ابتهال کردن . به زاری چیزی را خواستن . گریستن با تضرع و استکانت . ابتهال . تضرع . (یادداشت مؤلف ).
تضرع کردنلغتنامه دهخداتضرع کردن . [ ت َ ض َرْ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نالیدن . زاری کردن . به خدای بنالیدن : در آن حالت به سه حاجت سبک مؤنت بدیشان تضرع کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 205).تضرع کنان را به دعوت مجیب . <p clas
تضرع کنانلغتنامه دهخداتضرع کنان . [ت َ ض َرْ رُ ک ُ ] (ق مرکب ) در حال تضرع : بدان تا ز باغ تو یابد بری تضرع کنان هر کسی بر دری . نظامی .زبان آوران رفته از هر مکان تضرع کنان پیش آن بی زبان .(بوستان ).
متضرعلغتنامه دهخدامتضرع . [ م ُ ت َ ض َرْ رِ] (ع ص ) زاری کننده . (آنندراج ) (غیاث ). خواری و فروتنی کرده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دادخواه . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضرع شود.
مستضرعلغتنامه دهخدامستضرع . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استضراع . خوار و حقیر، و زاری و الحاح کننده . (منتهی الارب ).تضرع کننده . (اقرب الموارد). رجوع به استضراع شود.