تطایرلغتنامه دهخداتطایر. [ت َ ی ُ ] (ع مص ) پراکنده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تفرق چیزی . (از اقرب الموارد). || دراز گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): و فی الحدیث «خذ ما تطاول من شعرک »؛ ای طال . (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || درگر
تطایرفرهنگ فارسی معین(تَ یُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پریدن . 2 - پراکنده شدن . 3 - (اِمص .) پرش . 4 - پراکندگی .
تتارلغتنامه دهخداتتار. [ ت َ ] (اِخ ) از امرای دولت سلطان غیاث الدین ، مسعودبن محمد سلجوقی است که وی را صاحب بزرگ میگفتند و بسال 543 هَ . ق . به قتل رسید. رجوع شود به اخبارالدولة السلجوقیه ص 111، 11
تتارلغتنامه دهخداتتار. [ ت َ ] (اِخ ) تاتار است که آن ولایتی باشد از ترکستان که مشک خوب از آنجا آورند. (برهان ). تتار و تتر همان تاتار و تتری منسوب بدان . (فرهنگ رشیدی ). مخفف تاتار است . (فرهنگ نظام ). تاتار. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ) : نوک سر کلک او ق
متطایرلغتنامه دهخدامتطایر. [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) پراکنده . (آنندراج ). پراکنده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پرواز کننده از این جا و آن جا. (ناظم الاطباء). || ابر پوشاننده آسمان را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطایر شود.
تمرطلغتنامه دهخداتمرط. [ ت َ م َرْ رُ ] (ع مص ) افتادن موی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ریخته شدن موی . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || در الاساس فروافتادن ریش . || فروریختن پشمهای شتر و در اللسان تطایر و تفرق آنها. || فروریختن بیشتر موهای گرگ . || خالی شدن تیر از پر
دراز گردیدنلغتنامه دهخدادراز گردیدن . [ دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دراز شدن و طولانی شدن . ارتفاع یافتن . بسمت بالا قد کشیدن : تَعَقﱡر؛ دراز گردیدن گیاه . سَمق ؛ دراز گردیدن تره . مَشَق ؛ دراز و باریک اندام گردیدن جاریه . (از منتهی الارب ). || بسمت پایین کشیده شدن . طول یافتن چون از بالا بدان نگرند، چون
نبغلغتنامه دهخدانبغ. [ ن َ ] (ع اِ) غبار آسیا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نباغ . گرد و غبار آسیا. (ناظم الاطباء). غبار الرحی . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). || (مص ) ظاهر و آشکار گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آشکار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بیرون آمدن
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد سهیلی خوارزمی ، مکنی به ابوالحسن . محمودبن محمد اسلامی در تاریخ خوارزم آرد که : سهیلی یکی از اجلّه ٔ خوارزم و از خاندان ریاست و وزارت و کرم و مروت بود، و ثعالبی گوید: او وزیربن الوزیر است :ورث الوزارة کابراً عن کابرموصولة الأسناد بالا
متطایرلغتنامه دهخدامتطایر. [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) پراکنده . (آنندراج ). پراکنده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پرواز کننده از این جا و آن جا. (ناظم الاطباء). || ابر پوشاننده آسمان را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطایر شود.