تطیرلغتنامه دهخداتطیر. [ ت َ طَی ْ ی ُ ] (ع مص ) فال بد گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فال بد زدن به چیزی . (از اقرب الموارد). و در اصل فال گرفتن به مرغ است و آن را عرب به فال بد می داند. (آنندراج ) <span class=
تترلغتنامه دهخداتتر. [ ت َ ت َ ] (اِخ ) بمعنی تاتار است که ولایتی باشد مشک خیز. (برهان ). مخفف تاتار که شهری است در ترکستان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مخفف لفظ تاتار است . (فرهنگ نظام ). تاتار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). تتار. تاتار. (از فرهنگ رشیدی ) (از شرفنامه ٔمنیری ). منسوب به آنج
تترلغتنامه دهخداتتر. [ ت َ ت َ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل تَتَری ّ و بمعنی چاپار و قاصد آورده است . (دزی ج 1 ص 141).
تطییرلغتنامه دهخداتطییر. [ ت َطْ ] (ع مص ) بپرانیدن . (زوزنی ). پرانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بخش بخش کردن چیزی را. || باردار کردن گشن همه مادیان را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بدشگونیلغتنامه دهخدابدشگونی . [ ب َ ش ُ ] (حامص مرکب ) نحوست و بدفالی . (ناظم الاطباء). تطیر. طیره . (یادداشت مؤلف ).- بدشگونی کردن ؛ فال بد زدن . تطیر. تشأم . (یادداشت مؤلف ).
تفال زدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. فال گرفتن ۲. به فال نیک گرفتن، مروا کردن، تفال نمودن ≠ تطیر کردن، مرغوا زدن
متطیرلغتنامه دهخدامتطیر. [ م ُ ت َ طَی ْ ی ِ ] (ع ص ) فال گیرنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که به فال بد می نگرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطیر شود.
مستطیرلغتنامه دهخدامستطیر. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استطارة. ساطع و منتشر: صبح یا برق یا شیب یا شر مستطیر. (اقرب الموارد). بردمیده . (منتهی الارب ). آشکار : یوفون بالنذر و یخافون یوماً کان شره مستطیرا. (قرآن 7/76). || غبار برآمده