تعارفلغتنامه دهخداتعارف . [ ت َ رُ ] (ع مص ) یکدیگر را شناختن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). همدیگر را شناختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). شناختن دو نفر یکدیگر را. (فرهنگ نظام ). || در تداول امروزی ، خوش آمد گفتن در اول ملاقات ، پس
تعارففرهنگ فارسی عمید۱. به یکدیگر خوشامد گفتن.۲. چیزی به هم پیشکش دادن.۳. [قدیمی] یکدیگر را شناختن.۴. [قدیمی] اظهار آشنایی کردن.
تعارففرهنگ فارسی معین(تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خوشامد گفتن . 2 - پیشکش دادن . 3 - اظهار آشنایی کردن . 4 - در فارسی به معنی اغراق در ادای احترام و سپاسگزاری . ؛ ~ ِ شاه عبدالعظیمی تعارف ظاهری و غیرواقعی ، تعارف توخالی .
خوش تعارفلغتنامه دهخداخوش تعارف . [خوَش ْ / خُش ْ ت َ رُ ] (ص مرکب ) آنکه خوب آداب برخورد نگاه دارد. آنکه بوقت برخورد و ملاقات با حُسن وجه خوش رویی و ادب کند. خوش برخورد. نیک تعارف . خوش ملاقات .
تعارف دادنلغتنامه دهخداتعارف دادن . [ ت َ رُ دَ ] (مص مرکب ) تعارف فرستادن . هدیه و پیشکش فرستادن و دادن . (ناظم الاطباء).
تعارف فرستادنلغتنامه دهخداتعارف فرستادن . [ ت َ رُ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) تعارف دادن . رجوع به همین کلمه شود.
تعارف کردنلغتنامه دهخداتعارف کردن . [ ت َ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کسی را به مهمانی یا گرفتن چیزی خواندن . و رجوع به تعارف شود.
خوش تعارفلغتنامه دهخداخوش تعارف . [خوَش ْ / خُش ْ ت َ رُ ] (ص مرکب ) آنکه خوب آداب برخورد نگاه دارد. آنکه بوقت برخورد و ملاقات با حُسن وجه خوش رویی و ادب کند. خوش برخورد. نیک تعارف . خوش ملاقات .
خوش تعارفیلغتنامه دهخداخوش تعارفی . [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ رُ ] (حامص مرکب ) خوش برخوردی . مقابل بدتعارفی . خوش ملاقاتی . نکوبرخوردی .
تعارف دادنلغتنامه دهخداتعارف دادن . [ ت َ رُ دَ ] (مص مرکب ) تعارف فرستادن . هدیه و پیشکش فرستادن و دادن . (ناظم الاطباء).
تعارف فرستادنلغتنامه دهخداتعارف فرستادن . [ ت َ رُ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) تعارف دادن . رجوع به همین کلمه شود.
تعارف کردنلغتنامه دهخداتعارف کردن . [ ت َ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کسی را به مهمانی یا گرفتن چیزی خواندن . و رجوع به تعارف شود.
خوش تعارفلغتنامه دهخداخوش تعارف . [خوَش ْ / خُش ْ ت َ رُ ] (ص مرکب ) آنکه خوب آداب برخورد نگاه دارد. آنکه بوقت برخورد و ملاقات با حُسن وجه خوش رویی و ادب کند. خوش برخورد. نیک تعارف . خوش ملاقات .
متعارفلغتنامه دهخدامتعارف . [ م ُ ت َ رَ ] (ع اِ) محل شناسائی یکدیگر. (فرهنگ فارسی معین ) : و اگر چه در خدمت تو هیچ سابقه ای جز آن که در متعارف ارواح به معهد آفرینش رفته است و در سابق حال به مؤتلف جواهر فطرت افتاد دیگر چیزی ندارم ... (مرزبان نامه ، از فرهنگ فارسی ایضاً)
متعارفلغتنامه دهخدامتعارف . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) همدیگر را شناسنده . (آنندراج ). نیک معروف یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || معمول و رایج و کثیرالاستعمال و مستعمل . (ناظم الاطباء). || مردم با خضوع و خشوع و مبادی آداب و خوش آمدگوی . (ناظم الاطباء). و رجوع به تعارف ش