تعاللغتنامه دهخداتعال . [ ت َ ل َ ] (ع اِ فعل ) فعل امر است از تعالی یعنی بیا. (از منتهی الارب ). کلمه ٔ امر مشتق از تعالی یعنی بیا. (آنندراج ). فعل امر از تعالی و اصل آن در موردی است که مردی در بالا باشد و کسی را که در پایین است بخواند پس گوید تعال . و بر اثر کثرت استعمال معنی بیا به خود گرف
تهاللغتنامه دهخداتهال . [ ت َ ] (اِ) غار و مغاره ٔ کوه را گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). غار. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). || سرداب . (ناظم الاطباء).
ثعاللغتنامه دهخداثعال . [ ث ُ ] (اِخ )شعبه ای است بین روحاء و رویثة. || چراگاه و منزلگاهی است میان عرج و روحاء. (مراصد الاطلاع ).
طحالفرهنگ فارسی عمیدغدهای در طرف چپ شکم در زیر حجاب حاجز که عمل آن ذخیره کردن گلبولهای قرمز و دفاع از بدن در برابر هجوم بیماریهاست.
تعالجلغتنامه دهخداتعالج . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) عمل کردن و مشغول شدن به چیزی . (ناظم الاطباء). || یکدیگر را علاج کردن . تعاطی علاج . (از اقرب الموارد). || با هم کوشش کردن . (ناظم الاطباء). || تعالج دو مرد؛ تزاول و تقاتل آنها. (از اقرب الموارد).
تعالللغتنامه دهخداتعالل . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) پاک گردیدن زن از نفاس . || تا غایت رفتار راندن ناقه را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مکیدن کودک شیری را که در پستان مادر بود. (از اقرب الموارد).
تعالملغتنامه دهخداتعالم . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) بهم دانستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دانستن . یقال : تعالمه الجمیع؛ یعنی دانستند آن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
تعالیلغتنامه دهخداتعالی . [ ت َ ] (ع مص ) بلند شدن .(زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بس بلندشدن و برآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ارتفاع (برآمدن ). (از اقرب الموارد). و رجوع به تعال شود.
تعالیلغتنامه دهخداتعالی . [ ت َ لا ] (ع فعل ماضی ) صیغه ٔ ماضی معلوم است از باب تفاعل که اکثر اسم الهی را حال واقع می شود چنانکه خدای تعالی و حق تعالی ؛ یعنی برتر است خدا. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کلمه ٔ فعل مأخوذ از تازی یعنی بلند شد و اگرچه صیغه ٔ ماضی است ولی بیشتر حال واقع میشود مر اسم
یلایلالغتنامه دهخدایلایلا. [ ی َ ی َ ] (صوت ) کلمه ٔ امر یعنی بیا بیا. (ناظم الاطباء). به معنی بیا بیا باشد که تأکید در آمدن است و به عربی تعال تعال می گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
هینفرهنگ فارسی عمید۱. صدایی برای به حرکت درآوردن مَرکب.۲. (شبهجمله) [قدیمی] در مقام تٲکید و تعجیل گفته میشود؛ هان؛ آگاه باش: ◻︎ هین رها کن بدگمانی و ضلال / سرقدم کن چونکه فرمودت تعال (مولوی: ۷۴۰).
هیتلغتنامه دهخداهیت . [ هََ ت َ / هََ ت ِ / هََ ت ُ / هی ت َ ] (ع اِ فعل ) هیت لک ؛ بیار. (منتهی الارب ). و گاهی اول آن مکسور گردد به معنی هَلُم َّ لک و تعال . واحد و جمع و مؤنث در آن یکسان
تعالجلغتنامه دهخداتعالج . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) عمل کردن و مشغول شدن به چیزی . (ناظم الاطباء). || یکدیگر را علاج کردن . تعاطی علاج . (از اقرب الموارد). || با هم کوشش کردن . (ناظم الاطباء). || تعالج دو مرد؛ تزاول و تقاتل آنها. (از اقرب الموارد).
تعالللغتنامه دهخداتعالل . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) پاک گردیدن زن از نفاس . || تا غایت رفتار راندن ناقه را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مکیدن کودک شیری را که در پستان مادر بود. (از اقرب الموارد).
تعالملغتنامه دهخداتعالم . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) بهم دانستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دانستن . یقال : تعالمه الجمیع؛ یعنی دانستند آن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
تعالیلغتنامه دهخداتعالی . [ ت َ ] (ع مص ) بلند شدن .(زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بس بلندشدن و برآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ارتفاع (برآمدن ). (از اقرب الموارد). و رجوع به تعال شود.
تعالیلغتنامه دهخداتعالی . [ ت َ لا ] (ع فعل ماضی ) صیغه ٔ ماضی معلوم است از باب تفاعل که اکثر اسم الهی را حال واقع می شود چنانکه خدای تعالی و حق تعالی ؛ یعنی برتر است خدا. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کلمه ٔ فعل مأخوذ از تازی یعنی بلند شد و اگرچه صیغه ٔ ماضی است ولی بیشتر حال واقع میشود مر اسم
متعاللغتنامه دهخدامتعال . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) بلندشونده . در اصل متعالی بود اسم فاعل از تعالی که ناقص واوی است از تفاعل در حالت رفعی ضمه بر یاء ثقیل بود ساقط کردند بعد اجتماع ساکنین شد میان یا و تنوین . یاء را حذف کردند و درآخر وقف کردند تنوین هم ساقط گردید، متعال باقی ماند. (غیاث ) (آنندراج ).
متعاللغتنامه دهخدامتعال . [م ُ ت َ عال ل ] (ع ص ) شتر به سختی و شدت دونده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعالل شود.
اجتعاللغتنامه دهخدااجتعال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جعل . (زوزنی ). کردن . (منتهی الارب ). || مزد گرفتن . (منتهی الارب ). جُعل گرفتن .