تعرفلغتنامه دهخداتعرف . [ ت َ ع َرْ رُ ] (ع مص ) معرفت جستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شناختن . (آنندراج ) : من که باشم با تعرفهای حق که برآرد نفس من اشکال و دق . (مثنوی ).|| پژوهیدن . (فرهنگ فارسی معین ). بازجست و تحقیق از ک
تعرففرهنگ فارسی معین(تَ عَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آشنا شدن ، شناخته گردیدن . 2 - شناختن ، پژوهیدن .
تحریفلغتنامه دهخداتحریف . [ ت َ ] (ع مص ) بگردانیدن سخن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). گردانیدن سخن از جای وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). گردانیدن سخن و چیزی را از وضع و حالت خود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).برگردانیدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی )
طحرفلغتنامه دهخداابر تنک . || طحرفة مثله فی الکل . (منتهی الارب ).طحرف . [ طِ رِ ] (ع اِ) آشامیدنی است تنک جز تبابه . || شوربای تنک . || مسکه ٔ تنک .
تحرفلغتنامه دهخداتحرف . [ ت َ ح َرْ رُ ] (ع مص ) بگردیدن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). میل کردن و برگشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تهرولغتنامه دهخداتهرؤ. [ ت َ هََ رْ رُءْ ] (ع مص ) نیک پخته شدن گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شکسته شدن چارپا از سرما. یقال : هراء الماشیة فتهرأت . (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد). رجوع به تهرئة شود.
تهریفلغتنامه دهخداتهریف . [ ت َ ] (ع مص ) زود رسانیدن نخله بار را. || شتابی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تعرفگریلغتنامه دهخداتعرفگری . [ ت َ ع َرْ رُ گ َ ] (حامص مرکب ) وضعو فرض کردن . (وحید دستگردی ). شناساندن : بود مه و سال ز گردش بری تا تو نکردیش تعرفگری .نظامی (مخزن الاسرار چ وحید ص 112).
تعرفةلغتنامه دهخداتعرفة. [ ت َ رِ ف َ ] (ع اِ) صورت قیمت و ارزش متاع یا صورت مالیاتی که به کالا تعلق میگیرد چون تعرفه ٔ گمرکی . دکتر خیام پور در نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز آرد: در«تعرفه ٔ گمرکی » و امثال آن که بزبان فرانسه نیز تاریف گویند در اصل تعریفه است که مصدر «عرف » به تشدید «را» را گ
تعرفهفرهنگ فارسی عمید۱. فهرست و سیاهۀ قیمت کالاها.۲. (اقتصاد) صورت مالیات و عوارضی که به کالاها تعلق میگیرد: تعرفهٴ گمرکی.۳. برگ شناسایی.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] شناسایی.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] شناساندن.
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ مستملی . او راست : شرح تعرف لمذهب التصوف .
قلعةالعروسینلغتنامه دهخداقلعةالعروسین . [ ق َ ع َ تُل ْ ع َ ] (اِخ ) در ناحیه ٔ تعرف واقع است . رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 217 شود.
جدلغتنامه دهخداجد. [ ج ُدد ] (اِخ ) نام آبی است در جزیرة : اء تعرف من اسماء بالجد ردّهامحیلاً و نؤیاً حارساً قدتهدّما.أخطل (از معجم البلدان ).
بیدخلغتنامه دهخدابیدخ . [ ب َ دَ ] (اِخ ) بدون الف و لام ، نام زنی است . (از لسان العرب ):هل تعرف الدار لاَّل بیدخاجرت علیها الریح ذیلاً انبخا.(لسان العرب ).
تعرفگریلغتنامه دهخداتعرفگری . [ ت َ ع َرْ رُ گ َ ] (حامص مرکب ) وضعو فرض کردن . (وحید دستگردی ). شناساندن : بود مه و سال ز گردش بری تا تو نکردیش تعرفگری .نظامی (مخزن الاسرار چ وحید ص 112).
تعرفةلغتنامه دهخداتعرفة. [ ت َ رِ ف َ ] (ع اِ) صورت قیمت و ارزش متاع یا صورت مالیاتی که به کالا تعلق میگیرد چون تعرفه ٔ گمرکی . دکتر خیام پور در نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز آرد: در«تعرفه ٔ گمرکی » و امثال آن که بزبان فرانسه نیز تاریف گویند در اصل تعریفه است که مصدر «عرف » به تشدید «را» را گ
تعرفهفرهنگ فارسی عمید۱. فهرست و سیاهۀ قیمت کالاها.۲. (اقتصاد) صورت مالیات و عوارضی که به کالاها تعلق میگیرد: تعرفهٴ گمرکی.۳. برگ شناسایی.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] شناسایی.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] شناساندن.
تعرفۀ نیمه کاملhalf board, demi-pension, Modified American Planواژههای مصوب فرهنگستانتعرفۀ اتاق با در نظر گرفتن قیمت صبحانه و ناهار یا شام متـ . نیمهکامل
خالف تعرفلغتنامه دهخداخالف تعرف . [ ل ِ ت ُ رَ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) مخالفت کن تا معروف شوی . رجوع به «خالف تشهر» شود.
متعرفلغتنامه دهخدامتعرف . [ م ُ ت َ ع َرْ رِ ] (ع ص ) آن که می خواهد و می جوید چیزهایی پنهانی را و آن که تجسس از معرفت می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که اعتراف می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تعرف شود. || (اصطلاح تصوف ) سالک که به اول وهله
مستعرفلغتنامه دهخدامستعرف . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعراف . شناختن خواهنده . (منتهی الارب ). شناسنده . (اقرب الموارد). || دریای موج برآورنده . || آماده گردنده ٔ بدی . (منتهی الارب ). رجوع به استعراف شود.
متعرففرهنگ فارسی معین(مُ تَ عَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - طلب کنندة چیزی به جهت شناختن آن . 2 - جستجو - کنندة گم شده . 3 - سالک که به اول وهله از شناخت خدا غافل بود و بزودی حاضر گردد و فاعل مطلق را در صور و وسایط و روابط باز شناسد.