تعرقلغتنامه دهخداتعرق . [ ت َ ع َرْ رُ ] (ع مص ) گوشت از استخوان بازبریدن . (تاج المصادر بیهقی ). گوشت از استخوان بریزیدن . (زوزنی ). گوشت از استخوان باز کردن و بخوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بدندان کشیدن گوشت از استخوان : ماترکت السنة لهم عظماً الا تعرقته ُ. (از اقرب المو
تعرقفرهنگ فارسی عمید۱. عرق کردن.۲. (زیستشناسی) خارج شدن رطوبت زیادی گیاهان بهصورت بخار از منافذ و روزنههای برگها.
تحرقلغتنامه دهخداتحرق . [ ت َ ح َرْ رُ ] (ع مص ) سوخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در آتش افتادن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تحرکلغتنامه دهخداتحرک . [ ت َ ح َرْ رُ ] (ع مص ) جنبیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جنبیدن و حرکت کردن . (فرهنگ نظام ).ضد سکون . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : گام بگام او چه تحرک نمودمیل بمیلش به تبرک ربود.<b
تحریقلغتنامه دهخداتحریق . [ ت َ ] (ع مص ) نیک سوزانیدن . (تاج المصادربیهقی ). نیک بسوختن . (زوزنی ). سوختن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). نیک سوختن و سوزانیدن . (آنندراج ). نیک سوزانیدن چیزی را به آتش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) :
تحریکلغتنامه دهخداتحریک . [ ت َ ] (ع مص ) جنبانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). جنبانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جنبانیدن و به حرکت درآوردن . (فرهنگ نظام ). حرکت دادن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ضد تسکین . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). جنبش وحرکت و هیجان و اضطر
تهریقلغتنامه دهخداتهریق . [ ت َ ] (ع مص ) ریختن آب را. (از اقرب الموارد). || هرق علی جمهرک تهریقاً. بر پای و ثابت بودن بر جای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). واین مثلی است عرب را که به غضبان گویند و معنی آن این است که بر آتش غضب آب بریز. (از اقرب الموارد).
تعرقبلغتنامه دهخداتعرقب . [ ت َ ع َ ق ُ ] (ع مص ) براه پشت رفتن از کوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). براه پشت کوه رفتن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || از خلف اسب سوار شدن . (از اقرب الموارد). || بازگردیدن از کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || در دروغ و
تبخیرـ تعرق 1evapotranspirationواژههای مصوب فرهنگستانفرایند ترکیبی جدا شدن آب از سطح خاک و آب و گیاه و انتقال آن به جوّ
تعرقبلغتنامه دهخداتعرقب . [ ت َ ع َ ق ُ ] (ع مص ) براه پشت رفتن از کوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). براه پشت کوه رفتن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || از خلف اسب سوار شدن . (از اقرب الموارد). || بازگردیدن از کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || در دروغ و
تعرق بالقوهpotential transpirationواژههای مصوب فرهنگستانمقدار اتلاف آب از گیاه یا سطح دارای پوشش گیاهی در شرایطی که آبِ خاک به اندازۀ کافی باشد
متعرقلغتنامه دهخدامتعرق . [ م ُ ت َ ع َرْ رِ ] (ع ص ) گوشت از استخوان بازکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که گوشت را از استخوان پاک میگیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعرق شود.