تعریقلغتنامه دهخداتعریق . [ ت َ ] (ع مص ) شراب با آب اندک بیامیختن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ممزوج گردانیدن شراب را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || رگ دار کردن شراب را از آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پر ناکردن دلو. (تاج المصادر بیهقی
تعریقفرهنگ فارسی عمید۱. عرق کردن.۲. به عرق آوردن.۳. شراب را با مقدار کمی آب مخلوط کردن.۴. ظرف را اندکی آب کردن.
تحرقلغتنامه دهخداتحرق . [ ت َ ح َرْ رُ ] (ع مص ) سوخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در آتش افتادن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تحرکلغتنامه دهخداتحرک . [ ت َ ح َرْ رُ ] (ع مص ) جنبیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جنبیدن و حرکت کردن . (فرهنگ نظام ).ضد سکون . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : گام بگام او چه تحرک نمودمیل بمیلش به تبرک ربود.<b
تحریقلغتنامه دهخداتحریق . [ ت َ ] (ع مص ) نیک سوزانیدن . (تاج المصادربیهقی ). نیک بسوختن . (زوزنی ). سوختن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). نیک سوختن و سوزانیدن . (آنندراج ). نیک سوزانیدن چیزی را به آتش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) :
تحریکلغتنامه دهخداتحریک . [ ت َ ] (ع مص ) جنبانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). جنبانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جنبانیدن و به حرکت درآوردن . (فرهنگ نظام ). حرکت دادن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ضد تسکین . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). جنبش وحرکت و هیجان و اضطر
تهریقلغتنامه دهخداتهریق . [ ت َ ] (ع مص ) ریختن آب را. (از اقرب الموارد). || هرق علی جمهرک تهریقاً. بر پای و ثابت بودن بر جای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). واین مثلی است عرب را که به غضبان گویند و معنی آن این است که بر آتش غضب آب بریز. (از اقرب الموارد).
تعریق 1perspiration 1, sudation 1, sweating 1واژههای مصوب فرهنگستانعرق کردن در نتیجۀ فعالیت غدد عرق یا تبخیر آب از سطوح مرطوب بدن
غدد تعریقیلغتنامه دهخداغدد تعریقی . [ غ ُ دَ دِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غدد مخصوص ترشح عرق هستند که در تمام سطح پوست بدن زیر جلدقرار دارند و تعداد آنها را به 2 ملیون تخمین زده اند. ترشح عرق از بدن دائم است به طوری که در هوای سردنیز مقداری عرق ترشح می شود. نرم
تعریق 1perspiration 1, sudation 1, sweating 1واژههای مصوب فرهنگستانعرق کردن در نتیجۀ فعالیت غدد عرق یا تبخیر آب از سطوح مرطوب بدن
تعریق نامحسوسinsensible perspiration, transpiration 2واژههای مصوب فرهنگستاناز دست دادن آب بهصورت بخار از سطوح مرطوب بدن، مانند پوست و درخت نایژهای (bronchial tree)