تنگدستی، تنگدستیفرهنگ مترادف و متضادافلاس، بیپولی، بیچیزی، بینوایی، تعسر، درماندگی، درویشی، ضراء، عسرت، فاقه، فقر، مسکنت، نداری ≠ غنا، گشادهدستی
متعسرةلغتنامه دهخدامتعسرة. [ م ُ ت َ ع َس ْ س ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث متعسر. یقال حاجة متعسرة، حاجت دشوار. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تعسر شود.
تأصیةلغتنامه دهخداتأصیة. [ ت َءْ ی َ ] (ع مص ) دشوار گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تعسر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تأصیه ٔ مرد؛ ارتباک او. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).