تعسفلغتنامه دهخداتعسف . [ ت َ ع َس ْ س ُ ] (ع مص ) بر بیراه رفتن . (زوزنی ). بیراه رفتن و خمیدن از راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیراه رفتن . (غیاث اللغات ). به یکسو شدن از راه . (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی ). || آغاز سخن کردن با تکلف و بی هدایتی و درایتی . (از اقرب
تعسففرهنگ فارسی عمید۱. بیراهه رفتن؛ راه را کج کردن و منحرف شدن.۲. بدون تٲمل به کاری پرداختن.۳. ستم کردن.
تعسففرهنگ مترادف و متضاد۱. ستم، ظلم ≠ دادگری ۲. انحراف ۳. کجروی کردن، گمراهشدن، منحرف شدن ≠ هدایت شدن ۴. ظلم کردن، ستم کردن ≠ دادگری کردن
تحشفلغتنامه دهخداتحشف . [ ت َ ح َش ْ ش ُ ] (ع مص ) جامه ٔ کهنه پوشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || افتادن و پریدن پشمهای شتر. (اقرب الموارد). تحسف . || خشک و ترنجیده شدن گوش و پستان . (قطر المحیط).
تحسیفلغتنامه دهخداتحسیف . [ ت َ ] (ع مص ) تحسیف تمر؛ جدا کردن آن از حُسافة [ خرمای تباه و فاسد ]. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || تحسیف شارب ؛ ستردن موی بروت . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ستردن شارب . (قطر المحیط).
تحسفلغتنامه دهخداتحسف . [ ت َ ح َس ْ س ُ ] (ع مص ) تحسف اوبار؛ افتادن پشمهای شتر و پریدن آنها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به تحسر شود. || تحسف جلد؛ باز شدن آن : لقد رأیت جلده یتحسف تحسف جلدالحیة؛ ای یتقشر. (اقرب الموارد).
تحشیفلغتنامه دهخداتحشیف . [ ت َ ] (ع مص ) تحشیف عین ؛ پلکهای چشم برهم نهاده از رخنه های مژگان دیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد).
تعسیفلغتنامه دهخداتعسیف . [ ت َ ] (ع مص ) مانده گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
طعسبةلغتنامه دهخداطعسبة. [ طَ س َ ب َ ] (ع مص ) دویدن و سعی کردن در بیراهی . تعسف . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
لیکلغتنامه دهخدالیک . (اِ) ابوریحان در تحقیق ماللهند آرد: و من تعسف فی هذا الباب فانه زعم علی ما ذکر براهمهر فی تقدیر صنعةالاصنام ان کل عشر هبأات و اسمها رین تسمی رج و کل ثمانیة رج تکون بالاک و هو رأس الشعرة و ثمانیة منه لیک و هو الصﱡوأبة فی الشعر... (ماللهند ص
تبلهلغتنامه دهخداتبله . [ ت َ ب َل ْ ل ُ ه ْ ] (ع مص ) ابله شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ابله و نادان شدن . (آنندراج ). || استعمال البله . خود را بگولی زدن . (از قطر المحیط). خود را احمق نمودن بی آنکه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (نا
متعسفلغتنامه دهخدامتعسف . [ م ُ ت َ ع َس ْ س ِ ] (ع ص ) کسی که درتاریکی و بیراهه ، و در راه غیر معلوم می رود. (ناظم الاطباء). بی راه رونده و خمنده از راه . (از منتهی الارب ). منحرف شونده و عدول کننده از راه . (از اقرب الموارد) : چنانکه بعضی متعسفان تنوره ٔ آتش را به دری
سلاستلغتنامه دهخداسلاست . [ س َ س َ ] (ع مص ) نرم و آسان و هموار شدن . (غیاث ) (آنندراج ). همواری و روانی و آسانی و نرمی و ملایمت و روشنی و رونق و صفا. (از ناظم الاطباء). سلاتة. رجوع به ذیل همین کلمه شود : و سلاست آب زلال و لطافت باد شمال . (سندبادنامه ص <span class="hl
متعسفلغتنامه دهخدامتعسف . [ م ُ ت َ ع َس ْ س ِ ] (ع ص ) کسی که درتاریکی و بیراهه ، و در راه غیر معلوم می رود. (ناظم الاطباء). بی راه رونده و خمنده از راه . (از منتهی الارب ). منحرف شونده و عدول کننده از راه . (از اقرب الموارد) : چنانکه بعضی متعسفان تنوره ٔ آتش را به دری
متعسففرهنگ فارسی معین(مُ تَ عَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بیراهه رونده ، منحرف (از راه ). 2 - آن که از طریق صواب عدول کند. 3 - ستمکار، ظالم ؛ ج . متعسفین .