تعصب ورزیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. جانبداری کردن، طرفداری کردن، هواداری کردن ۲. عصبیت به خرج دادن، تعصب نشاندادن
تحسبلغتنامه دهخداتحسب . [ ت َ ح َس ْ س ُ ] (ع مص )بالش کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تفحص اخبار کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || جستن و صواب جستن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تحسیبلغتنامه دهخداتحسیب . [ ت َ ] (ع مص )سیر خورانیدن و سیر نوشانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || کسی را چندان عطا دادن تا خوشنود شود. (تاج المصادر بیهقی ). دادن آنچه شخص بدان خوشنود شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دادن کسی را چیزی که بدان خوشن
تحصبلغتنامه دهخداتحصب . [ ت َ ح َص ْ ص ُ ] (ع مص ) برآمدن کبوتر بسوی صحرا در طلب دانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تحصیبلغتنامه دهخداتحصیب . [ ت َ ] (ع مص ) ریگ درافکندن و سنگ انداختن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). || سنگ ریزه گستردن در مکان . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). || ساعتی به شب خفتن در مُحَصَّب که مابین مکه و منی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): ان
تعشیبلغتنامه دهخداتعشیب . [ ت َ ] (ع مص ) گیاه تر رویانیدن زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تعصب گریلغتنامه دهخداتعصب گری . [ ت َ ع َص ْ ص ُ گ َ ] (حامص مرکب ) تعصب کردن . تعصب ورزیدن : این بود آمدن و رفتن ایشان ... نه آنکه خواجه مصنف بیان کرده است و سخنان رکیک بی معنی به عشق مذهب جبر و هوا و تعصب گری آورده . (کتاب النقض ص 327).
تعصبلغتنامه دهخداتعصب . [ ت َ ع َص ْ ص ُ ] (ع مص )بستن عصابه . (تاج المصادر بیهقی ). عصابه بر سر بستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || عصبیت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حمیت و عصبیت و برنایشتی و جانب داری و طرفدا
تعصبدیکشنری عربی به فارسیتعصب , سرسختي درعقيده , عمل تعصب اميز , تعصب در وطن پرستي , ميهن پرستي از روي تعصب , کوته فکري
تعصبفرهنگ فارسی عمید۱. جانبداری کردن از مذهبی.۲. به چیزی دلبسته و مقید بودن و سخت از آن دفاع کردن.۳. [قدیمی] کینه؛ دشمنی.
تعصبدیکشنری فارسی به انگلیسیbigotry, crotchet, doctrinairism, dogmatism, fanaticism, intolerance, prejudice, spirit, zeal, zealotry
متعصبلغتنامه دهخدامتعصب .[ م ُ ت َ ع َص ْ ص ِ ] (ع ص ) کسی که عصابه بر سر می بندد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آن که عصبیت می کند و دعوای عصبیت می نماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که از خویشان و دوستان خود یا از مذهبی ، سخت و بی چون و چرا
تعصبلغتنامه دهخداتعصب . [ ت َ ع َص ْ ص ُ ] (ع مص )بستن عصابه . (تاج المصادر بیهقی ). عصابه بر سر بستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || عصبیت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حمیت و عصبیت و برنایشتی و جانب داری و طرفدا
متعصبدیکشنری عربی به فارسیادم رياکار , ادم خرافاتي , متعصب , شخص متعصب , داراي احساسات شديد(مذهبي وغيره) , داراي روح پليد , ديوانه
تعصبدیکشنری عربی به فارسیتعصب , سرسختي درعقيده , عمل تعصب اميز , تعصب در وطن پرستي , ميهن پرستي از روي تعصب , کوته فکري