تعفنلغتنامه دهخداتعفن . [ ت َ ع َف ْ ف ُ ] (ع مص )سخت پوسیدن و تباه گردیدن رسن . (منتهی الارب ). فاسد شدن چنانکه دست بر آن زنند، ریزه و شکسته گردد. (از اقرب الموارد). سخت پوسیده گردیدن چیزی از تری که بدو رسیده بود. || برگشتن بوی گوشت . (ناظم الاطباء). گنده شدن و بدبو شدن و مجازاً بمعنی بدبویی
تعفینلغتنامه دهخداتعفین . [ ت َ ] (ع مص ) برگردانیدن بو و مزه ٔ گوشت را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تغییر بوی گوشت . (از اقرب الموارد). || مأخوذ از عربی . تخمیر. (ناظم الاطباء). || به اصطلاح دواسازی خیساندن دارویی را در شراب و سرکه و الکل و عرق کشمش و جز آن در مدت معین و صاف کردن و در مدا
تعفینفرهنگ فارسی عمید۱. گنداندن؛ برگرداندن و تغییر دادن بو و مزۀ چیزی.۲. (پزشکی) خیسانیدن بعضی داروها در سرکه یا الکل یا مایع دیگر تا مدت معینی که بعد آن را صاف کنند و به مصرف برسانند.
تعفن کردنلغتنامه دهخداتعفن کردن . [ ت َ ع َف ْ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گندیده شدن و بوی گند کردن . (ناظم الاطباء). و رجوع به تعفن شود.
تعفن کردنلغتنامه دهخداتعفن کردن . [ ت َ ع َف ْ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گندیده شدن و بوی گند کردن . (ناظم الاطباء). و رجوع به تعفن شود.
تعفن کردنلغتنامه دهخداتعفن کردن . [ ت َ ع َف ْ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گندیده شدن و بوی گند کردن . (ناظم الاطباء). و رجوع به تعفن شود.
متعفنلغتنامه دهخدامتعفن . [ م ُ ت َع َف ْ ف ِ ] (ع ص ) سخت پوسیده و تباه . (آنندراج ). سخت پوسیده و ریسمان تباه گردیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعفن شود.
متعفندیکشنری عربی به فارسیکپک زده , کهنه وفاسد , بوي ناگرفته , پوسيده , کهنه , فاسد , خراب , زنگ زده , روبفساد