تعفیرلغتنامه دهخداتعفیر. [ ت َ ] (ع مص ) آمیختن گوسپندان سیاه را با گوسپندان سپید سرخی مایل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خاک آلوده کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || در خاک گردانیدن . (زوزنی ). در خاک غلطانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
تعفرلغتنامه دهخداتعفر. [ ت َ ع َف ْ ف ُ ] (ع مص ) خاک آلود گردیدن و در خاک غلطیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تمرغ در خاک . (از اقرب الموارد). || بر زمین زده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || فربه گردیدن وحشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب
تعافرلغتنامه دهخداتعافر. [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) سپید گردانیدن ترید را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
خاک آلود کردنلغتنامه دهخداخاک آلود کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شی ٔ یا کسی را بخاک آغشتن . تَتریب ، تَعفیر. (اقرب الموارد).
خاک آلوده کردنلغتنامه دهخداخاک آلوده کردن . [ دَ/ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به خاک آغشتن . تتریب . (دهار). تعفیر. (منتهی الارب ). رجوع به خاک آلود کردن شود.
دفن نمودنلغتنامه دهخدادفن نمودن . [ دَ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) دفن کردن . در گور گذاشتن و زیر خاک نهادن مرده و جز آن را. (ناظم الاطباء).عفر. تعفیر. (از منتهی الارب ). و رجوع به دفن شود.
خاک مالیدنلغتنامه دهخداخاک مالیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) مالیدن خاک بچیزی . تعفیر. (اقرب الموارد). خاک مالیدن زن پستان خود را: زنان شیرده چون خواهند اطفال خودرا از شیر بگیرند سر پستان خود را با خاک آغشته می کنند تا طفل شیرخوار را رغبت مکیدن آن پستان نماند.
معفرلغتنامه دهخدامعفر. [ م ُ ع َف ْ ف َ ] (ع ص ) خاک آلوده . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد).به خاک آلوده . به خاک مالیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و خاک بارگاه به تقبیل شفاه مجدر شده و پیشانی او به سجده ٔ شکر معفر. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به تعفیر شود. || (اِ) محل به خاک آلوده شدن .