تعلملغتنامه دهخداتعلم . [ ت َ ع َل ْ ل ُ ] (ع مص ) بیاموختن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آموختن و دانستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از کسی آموختن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مطاوعة تعلیم است ، گویند علمته فتعلم . (از اقرب الموارد) <span class="
تحلملغتنامه دهخداتحلم . [ ت َح َل ْ ل ُ ] (ع مص ) حلم نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به تکلف بردباری نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || آکنده و فربه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || تحلم مال ؛ فربه شدن شتران . || تحلم ضب و صبی و جراد؛ پیه نا
تحلیملغتنامه دهخداتحلیم . [ ت َ ] (ع مص ) بردباری کردن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ). بردبار گردانیدن کسی را و فرمودن کسی را به حلم کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط). بردبار گردانیدن کسی را. (اقرب الموارد). || به حلم منسوب کردن کسی را. (آنندراج ). || تحلیم بعیر؛
تعلیملغتنامه دهخداتعلیم . [ ت َ ] (ع مص ) بیاموختن و بیاگاهانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). آموزانیدن و بیاگاهانیدن . (دهار). آموزانیدن و آگاه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را چیزی آموختن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آموختن و تربیت و تأدیب . (ناظم الاطباء) <span cla
تعليمدیکشنری عربی به فارسیپرسش نامه مذهبي , کتاب سوال وجواب ديني , تعليم ودستور مذهبي , شهريه , حق تدريس , تعليم , تدريس , اموزانه
تعلمةلغتنامه دهخداتعلمة. [ ت ِ ل ِ م َ ] (ع ص ) نیک دانا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زیرک نسب دان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تعلامة. (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه شود.
تعلمةلغتنامه دهخداتعلمة. [ ت ِ ل ِ م َ ] (ع ص ) نیک دانا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زیرک نسب دان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تعلامة. (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه شود.
متعلملغتنامه دهخدامتعلم . [ م ُ ت َ ع َل ْ ل ِ ] (ع ص ) تعلیم گیرنده ، یعنی تلمیذ و شاگرد. (غیاث ) (آنندراج ). آموخته شده و پند داده شده و آموزنده و طالب علم . (ناظم الاطباء). آموزنده . یادگیرنده . تعلیم گیرنده : و چون عزیمت در اینکار پیوست آنچه ممکن شد برای تفهیم متعلم
نوتعلملغتنامه دهخدانوتعلم . [ ن َ / نُو ت َ ع َل ْ ل ُ ] (ص مرکب ) نوآموز. که تازه به مکتب یا مدرسه اش سپرده اند و آموختن آغاز کرده است : مشتی اطفال نوتعلم رالوح ادبار در بغل منهید.خاقانی .
مستعلملغتنامه دهخدامستعلم . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعلام . پرسنده از چیزی . (منتهی الارب ). پرسنده از خبر. (اقرب الموارد). رجوع به استعلام شود.