تعلیللغتنامه دهخداتعلیل . [ ت َ ] (ع مص ) به چیزی مشغول کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مشغول کردن کسی را به طعام و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ): فلان یعلل نفسه بتعلة؛ ای یشغلها و یطعمها. (اقرب الموارد) : و او را بر سبیل تعلیل به کا
تعلیلفرهنگ فارسی عمیدعلت ذکر کردن؛ علت و سبب امری را بیان کردن؛ مطلبی را با ذکر دلیل و علت ثابت کردن.
تعلیلفرهنگ مترادف و متضاد۱. علتیابی، ذکر علت، علتاندیشی ۲. بهانهتراشی، تعلل ۳. دلیلآوردن، برهان آوردن ۴. علت آوردن، علت ذکر کردن
تحلیل ردّلرزة مختلط،تحلیل ردّ مختلطcomplex-trace analysisواژههای مصوب فرهنگستان1. لرزهنگاشت مختلط حاصل از ترکیب ردّلرزة حقیقی و تبدیل هیلبرت آن 2. فرمولدار
تحلیل الگوی نقطهای،تحلیل پراکنش نقطهایpoint-pattern analysis, PPAواژههای مصوب فرهنگستانمقایسة نقطههای پراکنش مواد فرهنگی با الگوهای تصادفی باتوجهبه چگونگی نهشتهگذاری دستساختهها به روش تحلیل فضایی برای بررسی پراکنش محوطههای باستانی و چگونگی ارتباط میان آنها
تحلللغتنامه دهخداتحلل . [ ت َ ح َل ْ ل ُ ] (ع مص ) استثنا کردن در سوگند. (تاج المصادر بیهقی ). تحلل در یمین ؛ استثنا کردن در سوگند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). || تحلل از یمین ؛ بیرون آمدن ازقسم به کفاره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب
تهلللغتنامه دهخداتهلل . [ت َ هََ ل ْ ل ُ ] (ع مص ) گشاده روی شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). درخشیدن روی از شادی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درخشان شدن میغ به برق . (تاج المصادر بیهقی ). درخشیدن ابر و برق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تل
تحلیللغتنامه دهخداتحلیل . [ ت َ ] (ع مص ) بسی به جای فروآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). فرودآمدن در جایی . (زوزنی ). تحلیل به مکانی ؛ فرودآوردن به جایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). به جایی فرودآمدن .(غیاث اللغات ) (آنندراج ). || تحلیل عقده ؛نیک گشادن گره را. (منتهی
حرف تعلیللغتنامه دهخداحرف تعلیل . [ ح َ ف ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در دستور زبان عرب «ل ِ» است که چون بر اسم درآید آخر آن را مجرور سازد: نصحته للتأدیب ِ،و چون بر فعل مضارع درآید آخر آنرا منصوب سازد: نصحته لیتأدب َ. و بهر حال معنی علت و دلیل را رساند.
حروف تعلیللغتنامه دهخداحروف تعلیل . [ ح ُ ف ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف چرائی و حرف تعلیل شود.
حسن تعلیللغتنامه دهخداحسن تعلیل . [ ح ُ ن ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزد اهل بدیع از محسنات معنویه است . و آن چنان است که برای وصفی علتی دعوی کنند که مناسب آن وصف باشد، اما به اعتباری که لطیف و در عین حال غیرواقعی باشد. یعنی در انتخاب علت با مراعات دقت و لطافت نظر کند و علتی بیاورد که در نفس
چرا و چونلغتنامه دهخداچرا و چون . [ چ ِوُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) چون و چرا. استدلال خواستن . تعلیل طلبیدن . مناظره . بحث و تعلیل : تو گرد چون و چرا گر همی نیاری گشت چرا و چون ترا ما بجان خریداریم . ناصرخسرو.چرا و چون نرسد دردمند عاشق
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مثنی بن عبدالکریم . منجم . او راست : تعلیل زیج خوارزمی و طبقات الامم .
چرافرهنگ فارسی عمید۱. کلمۀ تعلیل و پرسش؛ برای چه؛ به چه جهت؟: چرا این کار را کردی؟.۲. (شبه جمله، قید) بلی؛ آری (در جواب پرسش منفی): ـ تو با ما نمیآیی؟ ـ چرا.
حرف تعلیللغتنامه دهخداحرف تعلیل . [ ح َ ف ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در دستور زبان عرب «ل ِ» است که چون بر اسم درآید آخر آن را مجرور سازد: نصحته للتأدیب ِ،و چون بر فعل مضارع درآید آخر آنرا منصوب سازد: نصحته لیتأدب َ. و بهر حال معنی علت و دلیل را رساند.
حروف تعلیللغتنامه دهخداحروف تعلیل . [ ح ُ ف ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف چرائی و حرف تعلیل شود.
حسن التعلیللغتنامه دهخداحسن التعلیل . [ ح ُ نُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) در علم بدیع، آنکه شاعر یا منشی اثبات کند صفت چیزی را و برای ثبوت آن صفت سببی و علتی مناسب ادعا کند مگر در حقیقت سبب و علت آن نباشد. مثال آن در فارسی :لاله که بدل گره شدش دوداز آه من است حسرت آلود. امیر
حسن تعلیللغتنامه دهخداحسن تعلیل . [ ح ُ ن ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزد اهل بدیع از محسنات معنویه است . و آن چنان است که برای وصفی علتی دعوی کنند که مناسب آن وصف باشد، اما به اعتباری که لطیف و در عین حال غیرواقعی باشد. یعنی در انتخاب علت با مراعات دقت و لطافت نظر کند و علتی بیاورد که در نفس