تعودلغتنامه دهخداتعود. [ ت َ ع َوْ وُ ] (ع مص ) خو کردن . (تاج المصادر بیهقی ). عادت کردن . (زوزنی ) خوی گرفتن . (دهار). عادت کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عادت گرفتن و خوگر شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || خشمناکی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم ال
تعوددیکشنری عربی به فارسیعادت دادن , اشنا کردن , اشنا شدن , معتاد ساختن , معتاد شدن , عادت , خو گرفتن , انس گرفتن , خو دادن , سکونت کردن
تحوطلغتنامه دهخداتحوط. [ ت َ ] (ع اِ) سال سخت که فراگیرد شتران و گوسفندان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). علم است برای سالی خشک که مالها را فراگیرد وآنها را به هلاکت رساند. (از قطر المحیط). اسم است برای سالی سخت . (از اقرب الموارد). رجوع به تَحیط و تِحیط و تُحیط و یَحیط شود. تَحوط و تَحیط
تحوطلغتنامه دهخداتحوط. [ ت َ ح َوْ وُ ] (ع مص ) نگاه داشتن و پاس داشتن و تعهد کسی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). نگاه داشتن و تعهد کسی کردن : فلان یتحوط اخاه حیطةحسنة؛ ای یتعاهده و یهتم باموره . (اقرب الموارد).
تحوتلغتنامه دهخداتحوت . [ ت ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ تحت . فرومایگان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اراذل سفله . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مقابل اعالی و اشراف . (قطر المحیط). و منه : لاتقوم الساعة حتی تظهر التحوت و تهلک الوعول ؛ ای الاشراف . قال ابن الاثیر: جعل التحوت َ الذی هو ظرف اسماً فادخل
تحویضلغتنامه دهخداتحویض . [ ت َح ْ ] (ع مص ) حوض کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). حوض ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || محوض ساختن برای درخت خرما. || تحویض بر چیزی ؛راغب و طالب شدن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گرداگرد امری گشتن . (از اقرب الموارد) (از قط
تحویطلغتنامه دهخداتحویط. [ ت َح ْ ] (ع مص ) دیواربست کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة) (آنندراج ). دیوار کردن . (زوزنی ) (آنندراج ). دیوار ساختن . دیواربست کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دیوار ساختن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). دیوار ساختن گرداگرد. (صراح ) (منتهی الارب ) (ناظم
متعودلغتنامه دهخدامتعود. [ م ُ ت َ ع َوْ وِ ] (ع ص ) خوگر و عادت کننده . (آنندراج ) (غیاث ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : چه سایر بندگان و خدمتکاران به انعام و بخشش خداوندی متعودند. (گلستان ). و رجوع به تعود شود.