تغارلغتنامه دهخداتغار. [ ت َغ ْ غا ] (ع اِ) جرح تغار؛ زخمی که خون آن بند نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).زخمی که خون از آن جاری باشد. (از اقرب الموارد).
تغارفرهنگ فارسی عمید۱. ظرف سفالی بزرگ که در آن ماست میریزند.۲. ظرفی که آرد گندم یا جو را در آن خمیر کنند؛ لاوک.۳. [قدیمی، مجاز] آذوغه.
تغارلغتنامه دهخداتغار. [ ت َ ] (اِ) طشت گلی را گویند. (برهان ) (غیاث اللغات ). تشت گلین است که درآن آب کنند و غذا نیز خورند یا گندم و جو پر کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). طشت گلین و سفالین و آوندی که سواران در آن خوراک اسب خود را ریزند. (ناظم الاطباء). تیغار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) <spa
تیغارلغتنامه دهخداتیغار. (ع اِ) تغار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظرف آب . (ناظم الاطباء). الاجانة و یأها زائدة. ج ، تیاغیر. (اقرب الموارد). رجوع به اجانة شود.
تغایرلغتنامه دهخداتغایر. [ ت َ ی ُ ] (ع مص ) تغایر زوجان ؛ یکدیگر را همسر دیگر خواستن یعنی به شک آوردن دیگری را. (از اقرب الموارد). || تغایر اشیاء؛ اختلاف آنها. (از اقرب الموارد). غیر همدیگر شدن . (آنندراج ).
تغاییرلغتنامه دهخداتغاییر. [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تغییر : هر کس که بر تصاریف ایام و تغاییر ازمان صبرکند بسی گردنکشان را اسیر مقود مذلت و مهانت بیند وبسیار اسیران را در کنف امن و راحت یابد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 430). رجوع به تغی
تغاربیکلغتنامه دهخداتغاربیک . [ ت َ / ت ِ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن سلیمان الکاشغری که در محرم سال 516 هَ . ق . بمنصب وزارت سلطان سنجر رسید و 2 سال وزارت کرد و بر اثر سوء رفتار مورد عناد قرار گرفت و آ
تغارچهلغتنامه دهخداتغارچه . [ ت َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) تغار خرد. نیم خم کوچک . (یادداشت مرحوم دهخدا).
تغارهلغتنامه دهخداتغاره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) پیمانه و طشت سفالین . (ناظم الاطب-اء) : م-ِرک-َس ؛ تغاره ٔ بزرگ که در وی جامه شویند. (منتهی الارب ). مِخضَب ؛ تغاره و لگن . (منتهی الارب ). و رجوع به تغار و تیغار شود.
تغارةلغتنامه دهخداتغارة. [ ت َغ ْ غا رَ ] (ع ص ) ناقه ای که دردویدن کفک از دهان برآورد و تند و تیز رود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تغار دادنلغتنامه دهخداتغار دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) و در اصطلاح اتراک مغل تغار دادن مهمانی بزرگ و آش دادن است و آن را تغاره نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). مهمانی بزرگ دادن و آش دادن . (ناظم الاطباء) : مدت پانزده روز لشکر به آن کثرت را تغار داده . (روضةالصفا یادداشت
تغار سبزلغتنامه دهخداتغار سبز. [ ت َ س َ ] (اِ مرکب ) غضاره . (بحر الجواهر). قسمی خزف که عرب آن را غضارة گوید.(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به غضاره شود.
تغاربیکلغتنامه دهخداتغاربیک . [ ت َ / ت ِ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن سلیمان الکاشغری که در محرم سال 516 هَ . ق . بمنصب وزارت سلطان سنجر رسید و 2 سال وزارت کرد و بر اثر سوء رفتار مورد عناد قرار گرفت و آ
تغارچهلغتنامه دهخداتغارچه . [ ت َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) تغار خرد. نیم خم کوچک . (یادداشت مرحوم دهخدا).
تغارهلغتنامه دهخداتغاره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) پیمانه و طشت سفالین . (ناظم الاطب-اء) : م-ِرک-َس ؛ تغاره ٔ بزرگ که در وی جامه شویند. (منتهی الارب ). مِخضَب ؛ تغاره و لگن . (منتهی الارب ). و رجوع به تغار و تیغار شود.
شاتغارلغتنامه دهخداشاتغار. [ ت َ ] (اِ مرکب ) شاه تغار. تغار بسیار بزرگ .- امثال :دهن داردیک شاتغار .
شاه تغارلغتنامه دهخداشاه تغار. [ ت َ ] (اِ مرکب ) تغار بزرگ . تغار کلان .- یک شاه تغار؛ به طعن ، ظرفی سخت بزرگ . (یادداشت مؤلف ).- امثال :یک دهن دارد یک شاه تغار . (یادداشت مؤلف ).
شکم تغارلغتنامه دهخداشکم تغار. [ ش ِ ک َ ت َ ] (ص مرکب ) پرخور و شکمو که شکم او را در بزرگی به تغارتشبیه کنند (خاصه در خراسان ). (یادداشت مؤلف ). شکمو. شکم بزرگ . شکم باره . رجوع به مترادفات کلمه شود.
اتغارلغتنامه دهخدااتغار. [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) دندان شیر ریختن کودک . || دندان برآمدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). دندان برآوردن . اِدِّغار. اِثّغار.
اشتغارلغتنامه دهخدااشتغار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دور رفتن در بیابان . || ستم کردن برکسی . || فخر کردن بر کسی . || مشتبه شدن کار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بسیار شدن عدد چنانکه گویند فلان خاندان را میشمرد و آنها را فزون یافت . || کاری بر کسی ، بزرگ و عظیم شدن . || جنگ میان دو گروه وسعت ی