تفلغتنامه دهخداتف . [ ت َ / ت َف ف ] (اِ) حرارت بود یعنی گرمی . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 246). بخار و گرمی باشد.(فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ). بخار و حرارت و گرمی را گویند. (برهان ). گرمی باشد.
تفلغتنامه دهخداتف . [ ت ُ ] (اِ) آب دهن انداختن باشد. (برهان ). دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بشکل مصدر معنی کرده است . رجوع به ج 1 ص 147 شود. آب دهان و با لفظ افگندن و زدن و کردن به صله ٔ بر مستعمل . (آنندراج ). آب دها
تفلغتنامه دهخداتف .[ ت ُف ف ] (ع اِ) چرک ناخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یا اتباع اُف ّ است . ج ، تِفَفَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گویند تفاً لک ؛ یعنی دور بادی و پلید بادی . (از اقرب الموارد). || آنچه بماند از طعام در دندان . ج ، اتفاف ،
تففرهنگ فارسی عمید۱. گرمی؛ حرارت: ◻︎ در تف این بادیهٴ دیولاخ / خانهٴ دل تنگ و غم دل فراخ (نظامی۱: ۶۷).۲. بخار.۳. [قدیمی] روشنی؛ پرتو.
طیفسنج جِرمی زمانپروازیtime-of-flight mass spectrometer, TOF 2واژههای مصوب فرهنگستاننوعی طیفسنج جِرمی که در آن یونها برمبنای سرعتهایشان بدون اعمال هرگونه نیروی بیرونی جدا میشوند
تفاضل داشتنلغتنامه دهخداتفاضل داشتن . [ ت َ ض ُ ت َ ] (مص مرکب ) افزونی داشتن . برتری داشتن . (ناظم الاطباء).
تفاءلغتنامه دهخداتفاء. [ ت َ ف َءْ ] (ع مص ) سخت خشمگین شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
تفأل زدنلغتنامه دهخداتفأل زدن . [ ت َ ف َءْ ءُ زَ دَ ] (مص مرکب ) فال گرفتن . (ناظم الاطباء). شگون خوب زدن . فال نیک زدن .
کتفلغتنامه دهخداکتف . [ ک َ ت ِ / ک ِ / ک َ / ک َ ت َ ] (ع اِ) هویه . سُفت . شانه گاه . مِنکَب . (منتهی الارب ). سردوش و جایگاه شانه . (اوبهی ). کت . دوش . (ناظم الاطباء). شانه ٔ مردم . (غیا
حتفلغتنامه دهخداحتف . [ ح َ ] (ع اِ) مرگ . موت . ج ، حتوف : آن قصد فصد ورید آن قوم را سببی بود و آن حیف حتف تمامت جماعت را داعیه ای . (جهانگشای جوینی ). || مردن به حتف انف خود؛ مردن بر بستر و فراش ، نه در جنگ و نه با ضرب و غرق و حرق . (از منتهی الارب ). و گویند: مات ف
حسن هاتفلغتنامه دهخداحسن هاتف . [ ح َ س َ ن ِ ت ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ برسوی (1077-1157 هَ . ق .). متخلص به هاتف و قاضی توقاد بود. دیوان شعر ترکی دارد. (هدیة العارفین ج 1 ص <span class="hl" dir="lt
ختفلغتنامه دهخداختف .[ خ ُ ] (اِخ ) ابن زیدبن جَعونَه العنبری . از نسابین بنی العنبر بود او را بنزد ابن عامر در بصره با دغفل بن حَنْظله معارضتی است بر این صورت دغفل به او گفت ترا از چه وقت باسجاح اُم ّ صادر عهد و پیمان بوده است ؟ ختف در جواب گفت مرا با او از زمان گمراه شدن ام حلس (= وی یکی ا