تفتلغتنامه دهخداتفت . [ ت َ ] (اِخ ) نام موضعی است از مضافات یزد. (فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (از آنندراج ) (برهان ). از کمال صفای هوا جامع گرمسیر و سردسیر باشد. (برهان ). در آنجا نمد نیکو مالند و تفتی مشهور است . (انجمن آرا). مولد علامه ٔ تفتازانی است و آنرا تفت نصیری هم
تفتلغتنامه دهخداتفت . [ ت َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش تفت در شهرستان یزد است . این قصبه در دامنه ای که ارتفاع آن از سطح دریا در حدود 1200 گز است قرار دارد. آب آنجا از قنات و شغل مردم زراعت و گله داری است و در حدود 7100 تن سکن
تفتفرهنگ فارسی عمید۱. گرم؛ باحرارت.۲. [قدیمی] تند؛ تیز؛ باشتاب: ◻︎ به دستوری شاه دیوان برفت / بهپیش سپهدار کاووس تفت (فردوسی: ۲/۵۵).
تفتلغتنامه دهخداتفت . [ ت َ ](اِ، ق ) گرم . (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گرم و گرمی و حرارت باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). در اوستا تفته (گرم شده ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). گرم و سوخته . (غیاث اللغات ). سوختن و سوزش . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و آنچ
تفثلغتنامه دهخداتفث . [ ت َ ف َ ] (ع اِ) چرکین و ژولیده موی گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) آنچه محرم بعد از ادای حج بجا آرد از ناخن چیدن و موی ستردن و قصر بروت و مانند آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). بروت و ناخن و موی بغل
تفثلغتنامه دهخداتفث . [ ت َ ف ِ ] (ع ص )چرک . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). کسی که چرکین و ژولیده موی باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تفیدلغتنامه دهخداتفید. [ ت َ ف َی ْ ی ُ ] (ع مص ) خرامیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبختر. و قیل هوان یحذر شیئاً فیعدل عنه جانباً. (اقرب الموارد).
تفییدلغتنامه دهخداتفیید. [ ت َ ] (ع مص ) فال بد گرفتن از آواز بوم نر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): فید فلان اذا تطیر من صوت الفیاد . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تبختر مرد. || گریختن از حریف خود. (از اقرب الموارد).
تفتحلغتنامه دهخداتفتح . [ ت َ ف َت ْ ت ُ ] (ع مص ) گشاده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). گشاده گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطاوع تفتیح ابواب ،یقال : فتح الابواب فتفتحت . (از اقرب الموارد). || شکفتن گل . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || بلند کردن آواز در سخن به افتخار
تفتازانلغتنامه دهخداتفتازان . [ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قوشخانه در بخش باجگیران شهرستان قوچان . کوهستانی و دارای 158 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
تفتیرلغتنامه دهخداتفتیر. [ ت َ ] (ع مص ) سست گردانیدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || برانگیختن عامل بر سستی در عمل وی . (از اقرب الموارد). || پراکنده و پریشان گردیدن ابر، و آرمیدن و آماده شدنش به باریدن . (منتهی الارب ) (آنند
تفتازانیلغتنامه دهخداتفتازانی . [ ت َ ] (اِخ ) سعدالدین مسعودبن عمربن عبداﷲ الهروی خراسانی . وی فقیه و ادیب حنفی بودو در سال 722 هَ . ق . متولد شد و در محرم 792 هَ . ق . در سمرقند درگذشت . او راست : ارشاد الهاوی در نحو.الاصباح فی
تفتافلغتنامه دهخداتفتاف . [ ت َ ] (ع اِ) کسی که تلفظ کند احادیث زنان را. ج ، تفتافون و تفاتف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تفتحلغتنامه دهخداتفتح . [ ت َ ف َت ْ ت ُ ] (ع مص ) گشاده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). گشاده گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطاوع تفتیح ابواب ،یقال : فتح الابواب فتفتحت . (از اقرب الموارد). || شکفتن گل . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || بلند کردن آواز در سخن به افتخار
تفت دادنلغتنامه دهخداتفت دادن . [ ت َ دَ ] (ع مص ) کمی در تابه برشته کردن . کمی سرخ کردن . بی روغن و آبی حرارت دادن به چیزی ، در ظرفی برآتش نهاده . در آشپزی بودادن چنانکه آرد حلوا را در تابه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تفتازانلغتنامه دهخداتفتازان . [ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قوشخانه در بخش باجگیران شهرستان قوچان . کوهستانی و دارای 158 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
تفتیرلغتنامه دهخداتفتیر. [ ت َ ] (ع مص ) سست گردانیدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || برانگیختن عامل بر سستی در عمل وی . (از اقرب الموارد). || پراکنده و پریشان گردیدن ابر، و آرمیدن و آماده شدنش به باریدن . (منتهی الارب ) (آنند
تفتازانیلغتنامه دهخداتفتازانی . [ ت َ ] (اِخ ) سعدالدین مسعودبن عمربن عبداﷲ الهروی خراسانی . وی فقیه و ادیب حنفی بودو در سال 722 هَ . ق . متولد شد و در محرم 792 هَ . ق . در سمرقند درگذشت . او راست : ارشاد الهاوی در نحو.الاصباح فی
شتفتلغتنامه دهخداشتفت . [ ش ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) بلندی و علو. (برهان ) (آنندراج ). ارتفاع . (ناظم الاطباء). || سقف خانه .(برهان ) (ناظم الاطباء). || دسته ٔ نی و مغاکی که برای صید شیر سازند. (مهذب الاسماء). || پوشش هر چیز بطور کلی . (از برهان ) (از ناظم الاطباء)
ملتفتلغتنامه دهخداملتفت . [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) برگشته به سوی کسی یا چیزی نگرنده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه برگشته می نگرد. || آنکه خم می کند خود را. || آنکه به یک طرف سر را می پیچاند. || مأخوذ از تازی ، آگاه و متوجه و خبردار نگرنده . (ناظم الاطباء) :</span
ملتفتلغتنامه دهخداملتفت . [ م ُ ت َف َ ] (ع ص ) باز پس نگریسته شده . (آنندراج ). || رغبت کرده و التفات کرده شده . (ناظم الاطباء).