تفرج کردنلغتنامه دهخداتفرج کردن . [ ت َ ف َرْرُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیر کردن و گردش نمودن جهت گشادگی خاطر. (ناظم الاطباء). تماشا کردن . سیاحت کردن : ...پسر آلتونتاش خوارزمشاه روزی زمستان ببام برآمد تا تفرج کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410).<b
تفرج کردنفرهنگ مترادف و متضادتفریح کردن، به تماشا رفتن، سیر کردن، به گردش رفتن، به گلگشت رفتن، گردش کردن، گشتن، سیروسیاحت کردن
تفرجلغتنامه دهخداتفرج . [ ت َ ف َرْرُ ] (ع مص ) انس جستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). گشایش یافتن و از تنگی و دشواری بیرون آمدن و خوشحالی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). تکشف غم . (اقرب الموارد). || در استعمال فارسی مجازاً بمعنی سیر و تماشا... و در «خیابان » نوشته که تفرج در لغت بمعنی گش
تفرشلغتنامه دهخداتفرش . [ ت َ رِ / رَ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش طرخوران شهرستان اراک است و منطقه ٔ آبادان و حاصل خیزی است . این دهستان از 29 قریه تشکیل شده ، 21 هزار تن سکنه دارد و طرخورا
تفرشلغتنامه دهخداتفرش . [ ت َ ف َرْ رُ ] (ع مص ) پر وازدن مرغ . (تاج المصادر بیهقی ).بال باز کردن مرغ و گستردن آن بخواهش فرود آمدن بر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بال گستردن و فرود آمدن مرغ بر چیزی . (از اقرب الموارد).
تفریجلغتنامه دهخداتفریج . [ ت َ ] (ع مص ) اندوه وابردن . (تاج المصادر بیهقی ). بردن و دور کردن اندوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از دشواری و غم بیرون آوردن . (آنندراج ). دور کردن خداوند غم را از کسی . (از اقرب الموارد) : یا ایوب قم باذن اﷲ فان اﷲ فرجک من الغم . (قص
تفریزلغتنامه دهخداتفریز. [ ت َ ] (ع مص ) جدا نمودن و قطع کردن کاری بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تفرج گاهلغتنامه دهخداتفرج گاه . [ ت َ ف َرْ رُ ] (اِ مرکب ) جای تفرج و جایی که شادمانی آورد. و جای گشت و گذار مانند باغ و مرغزار و جز آن . (ناظم الاطباء). تفرج جای . جای سیر و تماشا. تفرج گه : و هردم به تفرج گاهی از نعم دنیا متمتع گردد. (گلستان ). رجوع به تفرج و دیگر ترکیب
تفرج جایلغتنامه دهخداتفرج جای . [ ت َ ف َرْ رُ ] (اِ مرکب ) تفرج گاه : نزهتگاه شیدایان و تفرج جای بی سروپایان . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 116). رجوع به تفرج و ترکیبهای آن شود.
تفرج گهلغتنامه دهخداتفرج گه . [ ت َ ف َرْ رُ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف تفرج گاه . رجوع به تفرج گاه شود.
تفرجلغتنامه دهخداتفرج . [ ت َ ف َرْرُ ] (ع مص ) انس جستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). گشایش یافتن و از تنگی و دشواری بیرون آمدن و خوشحالی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). تکشف غم . (اقرب الموارد). || در استعمال فارسی مجازاً بمعنی سیر و تماشا... و در «خیابان » نوشته که تفرج در لغت بمعنی گش
تفرجفرهنگ فارسی عمید۱. سیر و گشت.۲. [قدیمی، مجاز] گشایش یافتن؛ از تنگی و دشواری بیرون آمدن؛ زایل شدن غم و اندوه.۳. [قدیمی، مجاز] گشادگی خاطر.
ختفرجلغتنامه دهخداختفرج . [ خ َ ت َ رَ ] (اِ) خرفه را گویند و آنرا به عربی بقلة الحمقا خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 359) (فرهنگ جهانگیری ). پَرپَهن . (فرهنگ ضیاء).
متفرجلغتنامه دهخدامتفرج . [ م ُ ت َ ف َرْ رَ ] (ع اِ) جای سیر و تماشا. (غیاث ) (آنندراج ). مکانی که موجب گشادگی خاطر گردد. محل سیر : دیگر آن که کتب تاریخ متفرجی نزه و متنزهی بدیع باشد. (تجارب السلف ). زمین چون دیبای مشجر و هوا چون حله ٔ زیبای مطیر به رنگ و بوی راحت دلها
متفرجلغتنامه دهخدامتفرج . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ) کسی که می نگرد. بیننده و ناظر. (ناظم الاطباء). || کسی که می آزماید و سیر و گردش میکند. (ناظم الاطباء). || کسی که شادمانی می نماید. (ناظم الاطباء). جوینده ٔ خوشی و گشایش خاطر. || گشایش یابنده از تنگی و دشواری . (فرهنگ فارسی معین ). || آن که
تفرجلغتنامه دهخداتفرج . [ ت َ ف َرْرُ ] (ع مص ) انس جستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). گشایش یافتن و از تنگی و دشواری بیرون آمدن و خوشحالی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). تکشف غم . (اقرب الموارد). || در استعمال فارسی مجازاً بمعنی سیر و تماشا... و در «خیابان » نوشته که تفرج در لغت بمعنی گش