تفرقلغتنامه دهخداتفرق . [ ت َ ف َرْ رُ ] (ع مص ) پراگنده شدن . (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پراگنده گردیدن و پریشان شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ضد تجمع. (اقرب الموارد) : جمعند بر تفرق عالم ولی ز ضعف موران باپرندو سپاه
تفرغلغتنامه دهخداتفرغ . [ ت َ ف َرْ رُ ] (ع مص ) واپرداختن . (تاج المصادر بیهقی ). پرداختن . (زوزنی ) (دهار). پرداختن از کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || فراغت کردن خود را به جهت کاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).بذل کوشش و جهد کردن در کاری
تفرکلغتنامه دهخداتفرک . [ ت َ ف َرْ رُ ](ع مص ) شکستگی پیدا گردیدن در کلام و رفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تفریغلغتنامه دهخداتفریغ. [ ت َ ] (ع مص ) بریختن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ریختن آب و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ریختن خون . (از اقرب الموارد). || خالی کردن خنور را از آنچه در وی باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خالی کردن ظرف را از آنچه در
تفرقتلغتنامه دهخداتفرقت . [ ت َ رِ ق َ ] (ع مص ) تفرفة. تفرقه : هیچ صاحب حزم صافی عزم به تفرقت ارواح و تجزیت ابدال و اشباح راضی نشود. (سندبادنامه ص 324). رجوع به تفرقة و تفرقه شود.
تفرقعلغتنامه دهخداتفرقع. [ ت َ ف َ ق ُ ] (ع مص ) تَرَک از انگشتان بیامدن . (زوزنی ). بانگ آمدن از انگشتان بخمانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || انقباض . (اقرب الموارد).
تفرقةلغتنامه دهخداتفرقة. [ ت َ رِ ق َ ] (ع مص ) پراکنده کردن . (دهار) پراکنده شدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پراکنده و جدا جدا کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جدایی . پراکندگی . (ناظم الاطباء).
تفرقهلغتنامه دهخداتفرقه . [ ت َ رِ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِمص ) تفرقة. تفرقت . جدایی . پراکندگی . پریشانی و اختلاف : با این همه مقادیر آسمانی و حوادث روزگار آنرا در معرض تفرقه آرد. (کلیله و دمنه ).ز صف تفرقه برخیز و بر صف صفا بگذر
تفرقتلغتنامه دهخداتفرقت . [ ت َ رِ ق َ ] (ع مص ) تفرفة. تفرقه : هیچ صاحب حزم صافی عزم به تفرقت ارواح و تجزیت ابدال و اشباح راضی نشود. (سندبادنامه ص 324). رجوع به تفرقة و تفرقه شود.
تفرقعلغتنامه دهخداتفرقع. [ ت َ ف َ ق ُ ] (ع مص ) تَرَک از انگشتان بیامدن . (زوزنی ). بانگ آمدن از انگشتان بخمانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || انقباض . (اقرب الموارد).
تفرقه افتادنلغتنامه دهخداتفرقه افتادن . [ ت َ رِ ق َ / ق ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) روی نمودن جدایی و پراکندگی : چو بینی که در سپاه دشمن خلاف و تفرقه افتاد تو جمع باش .(گلستان ). رجوع به تفرقه و دیگر ترکیبهای آن شود.
تفرقه انداختنلغتنامه دهخداتفرقه انداختن . [ ت َ رِ ق َ / ق ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) جدایی انداختن و پراکنده و متفرق نمودن و بریاش انداختن . (ناظم الاطباء). ایجاد پریشانی و پراکندگی . رجوع بتفرقه و دیگر ترکیبهای آن شود.
تفرقه کردنلغتنامه دهخداتفرقه کردن . [ ت َ رِ ق َ / ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پریشان کردن . پخش کردن . پراکنده کردن : باد سحرگاهیان کرده بود تفرقه خرمن درّ و عقیق بر همه روی زمین . منوچهری . || فرق کردن . ت
متفرقلغتنامه دهخدامتفرق . [ م ُ ت َف َرْ رَ ] (ع اِ) جای پراکندگی و پراکنده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای پراکندگی . (ناظم الاطباء).
متفرقلغتنامه دهخدامتفرق .[ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ) پراکنده شده و جدا و پریشان شده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). پراکنده و پریشان و متشتت و کراشیده و متبدد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جدا و علیحده و منفصل و مختلف و ناموافق و پراکنده . (ناظم الاطباء) : یا صاحبی الس