تفساندنلغتنامه دهخداتفساندن . [ ت َ دَ ] (مص ) خیلی گرم کردن . لفظ مذکور متعدی تفسیدن است . (فرهنگ نظام ). گرم کردن . سوزاندن : ز آب دیده ٔ گریان چو تیغم آب دهندکز آتش دل سوزان مرا بتفسانند. مسعودسعد.چو تیغ نیک بتفساندم ز آتش دل د
تفسانیدنلغتنامه دهخداتفسانیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) تبسانیدن . گرم کردن : اثر نزدیکی آفتاب اندر گرم کردن هوا چندان نیست که اثر مداومت تفسانیدن او... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و چون آفتاب بگردد هر ساعت دورتر میشود و عکس تفسانیدن اوبشهر باز آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به تفسا
تفسانیدنلغتنامه دهخداتفسانیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) تبسانیدن . گرم کردن : اثر نزدیکی آفتاب اندر گرم کردن هوا چندان نیست که اثر مداومت تفسانیدن او... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و چون آفتاب بگردد هر ساعت دورتر میشود و عکس تفسانیدن اوبشهر باز آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به تفسا