تفسحلغتنامه دهخداتفسح . [ ] (اِخ ) معبر یا تنگه . همان تپسکس است که بر ساحل غربی فرات در شام واقع است و منتهای حدود املاک سلیمان میباشد. اول پادشاهان 4:24. (قاموس کتاب مقدس ).
تفسحلغتنامه دهخداتفسح . [ ت َ ف َس ْ س ُ ] (ع مص ) فراخ باز نشستن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). فراخ نشستن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گشاده کردن و وسعت دادن از برای کسی مجلس را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || گشاد کردن
تفسئةلغتنامه دهخداتفسئة. [ ت َ س ِ ءَ ] (ع مص ) درانیدن جامه را و کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درانیدن جامه را و در «عباب » کشیدن تا آنکه پاره و شکافته شود. (از اقرب الموارد).
تفسهلغتنامه دهخداتفسه . [ ت ُ / ت َ س َ ] (اِ) سیاهیی است که به سبب زیادتی بر بشره پدید آید. (فرهنگ جهانگیری )(فرهنگ رشیدی ). و آنرا تاش نیز خوانند و به تازی کلفه و به هندی جهاتی خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). سیاهی و داغی را گویند که در بشره و اندام آدمی میباشد
تفسیحلغتنامه دهخداتفسیح . [ ت َ ] (ع مص )وسعت دادن در مجلس . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فراخ کردن و فراخی .(غیاث اللغات ) (آنندراج ). توسیع. (اقرب الموارد).
تفشحلغتنامه دهخداتفشح . [ ت َ ف َش ْ ش ُ ] (ع مص ) گشاده داشتن میان هر دو پای در رفتن و کمیز انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گشاده داشتن میان هر دو پای در گاییدن دختررا. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
تفشهلغتنامه دهخداتفشه . [ ت َ ش َ / ش ِ ] (اِ) بمعنی طعنه و سرزنش باشد. (برهان ) (آنندراج ). طعنه و سرزنش و نکوهش . (ناظم الاطباء). طعنه .(فرهنگ رشیدی ). || (مص ) طعنه زدن . (صحاح الفرس ). طعنه زدن و سرزنش کردن را نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به تفش و
تفاسحلغتنامه دهخداتفاسح . [ ت َ س ُ ] (ع مص ) در مجلس فراخ وانشستن . (زوزنی ). فراخ نشستن در مجلس ، یقال : تفاسحوا فی المجلس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تفسح . (اقرب الموارد). و رجوع به تفسح شود.
فراخ نشستنلغتنامه دهخدافراخ نشستن . [ ف َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) از یکدیگر دور نشستن . تفسح . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فراخ شود.
متفسحلغتنامه دهخدامتفسح . [ م ُ ت َ ف َس ْ س ِ ] (ع ص ) وسیع و فراخ و گشاده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || کسی که جا میدهد. (ناظم الاطباء). || آن که به خوشی و وسعت نشانیده میشود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفسح شود.
تَفَسَّحُواْفرهنگ واژگان قرآنجا باز کنيد (از مصدر تفسّح به معني فراخي و منظور از فراخي دادن در مجالس در عبارت "تَفَسَّحُواْ فِي ﭐلْمَجَالِسِ فَـﭑفْسَحُواْ يَفْسَحِ ﭐللَّهُ لَکُمْ " اين است که آدمي خود را جمع و جور کند تا جاي آن ديگري فراخ شود ، و فسحت دادن خدا به چنين کس به اين معنا است که جاي او را در بهشت وسعت دهد . جزمش به د
توسعلغتنامه دهخداتوسع. [ ت َ وَس ْ س ُ ] (ع مص ) فراخی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خلاف تضیق در امر و مکان . (از اقرب الموارد). فراخی نمودن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || فراخ نشستن در مجلس . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تفسح و افزو
متفسحلغتنامه دهخدامتفسح . [ م ُ ت َ ف َس ْ س ِ ] (ع ص ) وسیع و فراخ و گشاده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || کسی که جا میدهد. (ناظم الاطباء). || آن که به خوشی و وسعت نشانیده میشود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفسح شود.