تفسرهفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) ادرار بیمار که طبیب از تجزیه و معاینۀ آن پی به مرض میبُرد.۲. (پزشکی) قاروره.۳. هرچیزی که انسان را به چیز دیگر دلالت کند.
تفشیرهلغتنامه دهخداتفشیره . [ ت َ رَ/ رِ ] (اِ) عدس سبز پخته ٔ نرم کوفته که مردم تهران عدسی گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفشله شود.
تفسرةلغتنامه دهخداتفسرة. [ ت َ س ِرَ ] (ع مص ) نگاه کردن طبیب بول را تا بمرض پی ببرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بول نگریستن طبیب جهت پی بردن بمرض . (آنندراج ). || (ع اِ) قاروره و بول مریض و علامت مرض . (ناظم الاطباء). آب بیمار که از آن بیماری او را شناسند و گویند که قارو
تفشرهلغتنامه دهخداتفشره . [ ت َ ش َ / ش ِ رِ ] (ع مص ) قلیه ای که ازسبزی آلات پزند. (ناظم الاطباء). رجوع به تفشله شود.
تفسیریلغتنامه دهخداتفسیری . [ ت َ ](اِخ ) محمدبن شیخ علی الرومی الحنفی القاضی باسکوب . متوفی به سال 1077 هَ . ق . او راست : رسائل علی انوارالتنزیل للبیضاوی . (از اسماء المؤلفین ج 2 ص 291).
آبگینه ٔ بیمارلغتنامه دهخداآبگینه ٔ بیمار. [ ن َ / ن ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بیسیار. تفسره . قاروره . دلیل .
تفسرةلغتنامه دهخداتفسرة. [ ت َ س ِرَ ] (ع مص ) نگاه کردن طبیب بول را تا بمرض پی ببرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بول نگریستن طبیب جهت پی بردن بمرض . (آنندراج ). || (ع اِ) قاروره و بول مریض و علامت مرض . (ناظم الاطباء). آب بیمار که از آن بیماری او را شناسند و گویند که قارو
پیسیارلغتنامه دهخداپیسیار. (اِ) بیسیار. سرشک . قاروره . تفسره . آب . دلیل . پیشیار : برروی پزشک زن میندیش چون گشت درست پیسیارت .
پروارفرهنگ مترادف و متضاد۱. چاق، سمین، فربه، مسمن ۲. پرورش ۳. پشتیبان، پشتیوان ۴. رف، طاقچه ۵. پرواره، پیسیاره، تفسره، قاروره ≠ لاغر
پیشارلغتنامه دهخداپیشار. (اِ مرکب ) بمعنی پیشاب آدمی است عموماً و قاروره ٔ بیمار خصوصاً که پیش طبیب آرند. (آنندراج ). ادرار. بول . قاروره . پیشیار. تفسره : پزشک آمد و دید پیشار شاه سوی تندرستی نبد کار شاه . فردوسی .رجوع به پیشیار شو