تفسیدنلغتنامه دهخداتفسیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) گرم شدن . (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گرم شدن و سوختن . (ناظم الاطباء). تبسیدن . تفتیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : چو خورشید تابان ز گنبد بگشت بکردار آهن بتفسید دشت . فردوسی .زبان
تفسیدنفرهنگ فارسی عمیدگرم شدن از تف آتش یا آفتاب: ◻︎ از گرمی آفتاب سوزان / تفسید به وقت نیمروزان (نظامی۳: ۴۳۲) ◻︎ تا نتفسید از آفتاب سرش / نه ز خود بود و نز جهان خبرش (نظامی۴: ۶۴۷).
تبسیدنلغتنامه دهخداتبسیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) تفسیدن است که گرم شدن باشد. (برهان ). گرم شدن . (انجمن آرا) (آنندراج ). تفسیدن . || دارای لبهای ترکیده شدن از شدت گرما. || ناتوان و بی آرام گشتن از گرمی هوا. (ناظم الاطباء). رجوع به تاب و تف و تفسیدن شود.
تفسیده شدنلغتنامه دهخداتفسیده شدن . [ ت َ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرم شدن . تفسیدن : شعاع آفتاب عنصر آتش را از حیز خویش بجنباند و هوا و زمین تفسیده شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به تفسیده و تفسیدن شود.
تباسیدنلغتنامه دهخداتباسیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) همریشه ٔ تبسیدن ، تفسیدن و تابیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). از حرارت گرمابیخود شدن و بیشعور گردیدن . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). از گرما بیخود شدن و بی هوش گردیدن . (ناظم الاطباء). تفسیدن نیز تبدیل این لغت است . (انجمن آرا).