تفقدلغتنامه دهخداتفقد. [ ت َ ف َق ْ ق ُ ] (ع مص ) واجستن . (زوزنی ). جستن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). گمشده را جستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گمشده را واجستن و واپرسیدن و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). گم شده را بازجستن و پرسش نمودن و مجازاً بمعنی دلجوئی و
تفقدفرهنگ مترادف و متضاد۱. التفات، تلطف، دلجویی، دلنوازی، مهربانی، نواخت ۲. بازجست، واجست ۳. دلجویی کردن، نواختن
تَفَقَّدَفرهنگ واژگان قرآنجوياي چيزي شدکه بايد باشد(کلمه تفقد به معناي تعهد(توجه به عهد گذشته) است ، ليکن حقيقت تفقد اين است که آدمي متوجه فقدان چيزي شود )
تفقد فرمودنلغتنامه دهخداتفقد فرمودن . [ ت َ ف َق ْ ق ُ ف َ دَ ] (مص مرکب ) تفقد کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به تفقد کردن شود.
تفقد کردنلغتنامه دهخداتفقد کردن . [ ت َ ف َق ْ ق ُک َ دَ ] (مص مرکب ) تفقد فرمودن . دلجوئی و غمخواری کردن . (ناظم الاطباء) : مدت دو سال است تا تفقدش میکنم و تعهد واجب می دارم . (سندبادنامه ص 195).شکرفروش که عمرش دراز باد، چراتفقدی ن
تفقد نمودنلغتنامه دهخداتفقد نمودن . [ ت َ ف َق ْ ق ُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تفقد کردن : کاروان زده و کشتی شکسته و مرد زیان رسیده را تفقد نماید. رجوع به تفقد و دیگر ترکیبهای آن شود.
تفقد فرمودنلغتنامه دهخداتفقد فرمودن . [ ت َ ف َق ْ ق ُ ف َ دَ ] (مص مرکب ) تفقد کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به تفقد کردن شود.
تفقد کردنلغتنامه دهخداتفقد کردن . [ ت َ ف َق ْ ق ُک َ دَ ] (مص مرکب ) تفقد فرمودن . دلجوئی و غمخواری کردن . (ناظم الاطباء) : مدت دو سال است تا تفقدش میکنم و تعهد واجب می دارم . (سندبادنامه ص 195).شکرفروش که عمرش دراز باد، چراتفقدی ن
تفقد نمودنلغتنامه دهخداتفقد نمودن . [ ت َ ف َق ْ ق ُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تفقد کردن : کاروان زده و کشتی شکسته و مرد زیان رسیده را تفقد نماید. رجوع به تفقد و دیگر ترکیبهای آن شود.
تَفَقَّدَفرهنگ واژگان قرآنجوياي چيزي شدکه بايد باشد(کلمه تفقد به معناي تعهد(توجه به عهد گذشته) است ، ليکن حقيقت تفقد اين است که آدمي متوجه فقدان چيزي شود )
مخذللغتنامه دهخدامخذل . [ م ُ ذِ ] (ع ص ) مقیم گردیده برای تفقد بچه ٔ خود. ظبیة مخذل ؛ ماده آهوی مقیم برای تفقد و نگاهداری بچه ٔ خود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به اخذال شود.
تفقد فرمودنلغتنامه دهخداتفقد فرمودن . [ ت َ ف َق ْ ق ُ ف َ دَ ] (مص مرکب ) تفقد کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به تفقد کردن شود.
تفقد کردنلغتنامه دهخداتفقد کردن . [ ت َ ف َق ْ ق ُک َ دَ ] (مص مرکب ) تفقد فرمودن . دلجوئی و غمخواری کردن . (ناظم الاطباء) : مدت دو سال است تا تفقدش میکنم و تعهد واجب می دارم . (سندبادنامه ص 195).شکرفروش که عمرش دراز باد، چراتفقدی ن
تفقد نمودنلغتنامه دهخداتفقد نمودن . [ ت َ ف َق ْ ق ُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تفقد کردن : کاروان زده و کشتی شکسته و مرد زیان رسیده را تفقد نماید. رجوع به تفقد و دیگر ترکیبهای آن شود.
متفقدلغتنامه دهخدامتفقد. [ م ُ ت َ ف َق ْ ق ِ ] (ع ص ) گم شده را جوینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). جوینده ٔ گم شده .(ناظم الاطباء). || گم کننده ٔ چیزی . (ناظم الاطباء). || محروم و بی نصیب . || دلجویی کننده و غم خوار و مهربان . (ناظم الاطباء).