تفوهلغتنامه دهخداتفوه .[ ت ُ ] (ع مص ) تفه تفهاً و تفوهاً و تفاهة (از باب نصر و سمع). اندک و حقیر گشتن و لاغر شدن و کهنه گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تفه تفوهاً (از باب سمع). احمق گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
تفوهلغتنامه دهخداتفوه . [ ت َ ف َوْ وُ ] (ع مص ) سخن گفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به دهانه ٔ جایی درآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): فلما تفوه البقیع؛ یرید لما دخل فمه . (اقرب الموارد).
تفوهفرهنگ مترادف و متضاد۱. دهان گشودن ≠ لب فروبستن ۲. به زبان آوردن، به سخن آمدن، سخنگفتن، لب به سخن گشودن ≠ سکوت کردن، خاموش ماندن
تفوحلغتنامه دهخداتفوح . [ ] (اِخ ) (درخت سیب ) اول ، مردی از نسل یهودا. اول تواریخ 2:43 دوم ،اسم دو شهر بود که یکی در دشت یهودا بطرف دریای روم واقع بود. صحیفه ٔ یوشع 15:<span class="hl" dir="
تفویهلغتنامه دهخداتفویه . [ ت َ ] (ع مص ) زفان آور کردن و فراخ دهن کردن . (تاج المصادر بیهقی ). فراخ دهان و درازدندان گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
طفوحلغتنامه دهخداطفوح . [ طُ ] (ع مص ) طفح . (منتهی الارب ). لبالب و پر شدن ظرف . (منتخب اللغات ). پر شدن . (تاج المصادر). لبالب شدن خنور. پر و لبالب گردیدن آوند و پر کردن آن را (لازم و متعدی ). (منتهی الارب ).
هویلغتنامه دهخداهوی . (اِ صوت ) حکایت صوت گفتن . آواز برآوردن با تفوه به کلمه ٔ هو. مجازاً بانگ و آواز و فریاد : جهان پر مشک و عنبر شد ز مویش هوا پر دود و آذر شد ز هویش . (ویس و رامین ).همچون گوزن هوی برآورده در سماع شیران کز
راسخلغتنامه دهخداراسخ . [ س ِ ] (ع ص ) استوار و پای برجای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ثابت . برقرار. پایدار. (ناظم الاطباء). استوار. ج ، راسخون . (دهار). استوار و برجا. (غیاث اللغات ). بیخ آور: جبل راسخ ؛ کوه بیخ آور. (یادداشت مؤلف ) : راسخان در تا
لاغرلغتنامه دهخدالاغر. [ غ َ ] (ص ) مقابل فربه . نزار. باریک . باریک اندام . اَعجف . بات ّ. ابضع. تاک ّ. خجیف . خاسف . خل ّ. رجیع. دانق . رزیح . زک ّ. ساهمة. (شتر...) سودالبطون . سغل ، شنون . شاس . ضئیل . ضعیف . ضمد. ضاوی . عجفاء. غث ّ. غثیث . مدخول . غرا. غراة. مهزول . مضطئل . منهوس . متخاوش
متفوهلغتنامه دهخدامتفوه . [ م ُ ت َ ف َوْ وِه ْ ] (ع ص ) سخن گوینده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || کسی که دهان میگشاید در سخن گفتن . (ناظم الاطباء).