اصل تقارنsymmetry principleواژههای مصوب فرهنگستاناصلی که بنا بر آن قانونهای فیزیکی تحت تبدیلهای معین بدون تغییر میمانند
تقارن انتقالیtranslation symmetryواژههای مصوب فرهنگستانجابهجایی شکل هندسی بهوسیلۀ بُرداری ثابت بهطوریکه شکل حاصل با شکل اولی قابل انطباق باشد
تقارن تبادلیexchange symmetryواژههای مصوب فرهنگستانتقارنی که به موجب آن نتیجۀ عمل تبدیل، برگشتن به پیکربندی اولیه است
تقارن دستوارchiral symmetryواژههای مصوب فرهنگستانتقارن طعم در لاگرانژی الکترودینامیک کوانتومی برای فرمیونهای بدون جِرم در تبدیلهای راستدست و چپدست
تقارن دوسویهbilateral symmetry, bilateral body symmetryواژههای مصوب فرهنگستانتقارن طولی ساختار بدن جانور بهصورتیکه هر قسمت تقریباً تصویر آیینهای طرف دیگر است
تقارنسنجیsymmetry checkواژههای مصوب فرهنگستاناندازهگیری نقاط همتای چپ و راست هواگرد نسبت به خط مرکزی بدنه
اصل تقارنsymmetry principleواژههای مصوب فرهنگستاناصلی که بنا بر آن قانونهای فیزیکی تحت تبدیلهای معین بدون تغییر میمانند
تقارن انتقالیtranslation symmetryواژههای مصوب فرهنگستانجابهجایی شکل هندسی بهوسیلۀ بُرداری ثابت بهطوریکه شکل حاصل با شکل اولی قابل انطباق باشد
تقارن بیستوجهیicosahedral symmetryواژههای مصوب فرهنگستانساختار هندسی متقارن برخی ویروسها که به شکل بیستوجهی منتظم است
isodimorphismدیکشنری انگلیسی به فارسیایزدیمورفیسم، تقارن دو شکلی، هم دو شکلی، تقارن و هم شکلی بین دو چیز دوشکل
تقارن انتقالیtranslation symmetryواژههای مصوب فرهنگستانجابهجایی شکل هندسی بهوسیلۀ بُرداری ثابت بهطوریکه شکل حاصل با شکل اولی قابل انطباق باشد
تقارن بیستوجهیicosahedral symmetryواژههای مصوب فرهنگستانساختار هندسی متقارن برخی ویروسها که به شکل بیستوجهی منتظم است
تقارن پیمانهایgauge symmetryواژههای مصوب فرهنگستانتقارن موضعی و پیوستة مربوط به درجههای آزادی ذرات بنیادی که نوع نیروهای بین ذرات را تعیین میکند
تقارن تبادلیexchange symmetryواژههای مصوب فرهنگستانتقارنی که به موجب آن نتیجۀ عمل تبدیل، برگشتن به پیکربندی اولیه است
تقارن دستوارchiral symmetryواژههای مصوب فرهنگستانتقارن طعم در لاگرانژی الکترودینامیک کوانتومی برای فرمیونهای بدون جِرم در تبدیلهای راستدست و چپدست
متقارنلغتنامه دهخدامتقارن . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) پیوسته شده و متحد گشته به یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قرین شونده با هم . یار و یاور. ج ، متقارنین . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تقارن شود.
متقارنفرهنگ فارسی عمید۱. اتفاقافتاده در یک زمان؛ مصادف.۲. (ریاضی) ویژگی دو شکل دارای تقارن نسبت به هم.
خانوادۀ متقارنsymmetrical familyواژههای مصوب فرهنگستانخانوادهای که در آن تقسیمکار خانگی کمتر مشهود است و نقش خانه در زندگی و هویت اجتماعی پررنگتر است
خط رقمی مشترک متقارنsymmetric digital subscriber lineواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فنّاوری خط رقمی مشترک که سرعت ارسال دادهای فروسو و فراسوی آن با هم برابر است اختـ . خط رم متقارن SDSL
خط رقمی مشترک نامتقارنasymmetrical digital subscriber lineواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خط رقمی مشترک که مسیر ارتباطی فروسوی آن، یعنی از مرکز تلفن تا کاربر، پهنباند و مسیر ارتباطی فراسوی آن، یعنی از کاربر تا مرکز تلفن، باریکباند است اختـ . خطِ رَمَن ADSL