تقاضالغتنامه دهخداتقاضا. [ ت َ ] (ع مص ) در فارسی بجای تقاضی استعمال شده است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). درخواست و طلب و خواهش و مطالبه . (ناظم الاطباء). خواهش و با لفظ کردن و داشتن و آمدن مستعمل . (آنندراج ) : گویی از دو لب من ، بوسه تقاضا چه کنی وامخواهی نبود
تقاضائیلغتنامه دهخداتقاضائی . [ ت َ ] (ص نسبی ) درخواستی و ابرامی و تأکیدی و احتیاجی . (ناظم الاطباء). درخور تقاضا. قابل تقاضا.
تقاضا آمدنلغتنامه دهخداتقاضا آمدن . [ ت َ م َ دَ ] (مص مرکب ) تقاضا برآمدن . میل کردن . خواهان شدن : چو کار از پای بوسی برتر آمدتقاضای دهان بوسی برآمد. نظامی .تقاضای آن شوی چون آیدش که از سنگ وآهن برون آیدش . نظ
تقاضا داشتنلغتنامه دهخداتقاضا داشتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) میل داشتن . خواهان بودن . طلب کردن : مقصد ناله ٔ دل از من مدهوش مپرس شوق مست است ندانم چه تقاضا دارد. میرزا بیدل (از آنندراج ).رجوع به تقاضا و دیگر ترکیب های آن شود.
تقاضا شدنلغتنامه دهخداتقاضا شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) احتیاج غایط شدن ، این اصطلاح اطباست . (آنندراج ) : داد جلابی نمیدانم چه بود اجزای اوآسمان را شد تقاضایی وبر تیگاله رید.درویش واله هروی (از آنندراج ).
تقاضا کردنلغتنامه دهخداتقاضا کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خواستن و خواهش نمودن . (ناظم الاطباء). مطالبه : حاجت شود روا چو تقاضا کند کرم رحمت روان شودچو اجابت شود دعا. خاقانی .روزی که بر صحرا مجتمع بودند ناصرالدین او را تقاضای سخت کرد
تقاضائیلغتنامه دهخداتقاضائی . [ ت َ ] (ص نسبی ) درخواستی و ابرامی و تأکیدی و احتیاجی . (ناظم الاطباء). درخور تقاضا. قابل تقاضا.
تقاضاگرلغتنامه دهخداتقاضاگر. [ ت َ گ َ ] (ص مرکب ) خواهنده . درخواست کننده . خواستار. جوینده : خود کرا آمد چنین دولت بدست قطره را بحری تقاضاگر شده ست . مولوی .این بمن بگذار کاستادم در این گر تقاضاگر بود هم آتشین . <p class="au
تقاضا آمدنلغتنامه دهخداتقاضا آمدن . [ ت َ م َ دَ ] (مص مرکب ) تقاضا برآمدن . میل کردن . خواهان شدن : چو کار از پای بوسی برتر آمدتقاضای دهان بوسی برآمد. نظامی .تقاضای آن شوی چون آیدش که از سنگ وآهن برون آیدش . نظ
تقاضا داشتنلغتنامه دهخداتقاضا داشتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) میل داشتن . خواهان بودن . طلب کردن : مقصد ناله ٔ دل از من مدهوش مپرس شوق مست است ندانم چه تقاضا دارد. میرزا بیدل (از آنندراج ).رجوع به تقاضا و دیگر ترکیب های آن شود.
تقاضا شدنلغتنامه دهخداتقاضا شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) احتیاج غایط شدن ، این اصطلاح اطباست . (آنندراج ) : داد جلابی نمیدانم چه بود اجزای اوآسمان را شد تقاضایی وبر تیگاله رید.درویش واله هروی (از آنندراج ).
تقاضا کردنلغتنامه دهخداتقاضا کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خواستن و خواهش نمودن . (ناظم الاطباء). مطالبه : حاجت شود روا چو تقاضا کند کرم رحمت روان شودچو اجابت شود دعا. خاقانی .روزی که بر صحرا مجتمع بودند ناصرالدین او را تقاضای سخت کرد
تقاضائیلغتنامه دهخداتقاضائی . [ ت َ ] (ص نسبی ) درخواستی و ابرامی و تأکیدی و احتیاجی . (ناظم الاطباء). درخور تقاضا. قابل تقاضا.
تعادل عرضه و تقاضاsupply demand equilibriumواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن عرضه و تقاضا برابر میشوند تا قیمتها و مقادیر به تعادل برسند
جدول تقاضاdemand scheduleواژههای مصوب فرهنگستانجدول حاوی مقدار کالای تولیدشدۀ یک تولیدکننده و قیمتهای مختلف آن
حجم تقاضاdemand volumeواژههای مصوب فرهنگستانتعداد وسایل نقلیهای که پیشبینی میشود از یک نقطه یا قطعهراه در واحد زمان عبور کنند
ضریب تقاضاdemand factorواژههای مصوب فرهنگستاننسبت بیشینة توان موردنیاز برای سامانة مصرفکننده به توان واقعی تأمینشده نیز: تقاضا demand