تقررلغتنامه دهخداتقرر. [ ت َ ق َرْ رُ ] (ع مص ) بر قرار گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). قرار گرفتن . (زوزنی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). استقرار و استحکام واثبات و استواری و اقرار و بند و بست . (ناظم الاطباء). || بر پای خود کمیز انداختن شتر. || ستبر گردیدن کمیز از خوردن علف خش
تقریرلغتنامه دهخداتقریر. [ ت َ ] (ع مص ) فا اقرار آوردن . (تاج المصادر بیهقی ). به اقرار آوردن . (زوزنی ) (صراح اللغة) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). به اقرار و اعتراف آوردن کسی را. (از اقرب الموارد). مقر ساختن کسی را بر حق و اذعان بدان . (از اقرب الموارد). || سخن گفتن
تکررلغتنامه دهخداتکرر. [ ت َ ک َرْ رُ ] (ع مص ) مکرر شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). مکرر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دودله شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تکریرلغتنامه دهخداتکریر. [ ت َ ] (ع مص ) بسیار واگردانیدن . (زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). باربار گردانیدن و بارها بازآمدن چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تکرار. تکرة. کرکرة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : بر استمرار ایام و تکریر اعوام در مراتب ع
تقریرفرهنگ فارسی عمید۱. بیان کردن.۲. قرار دادن.۳. برقرار کردن.۴. [قدیمی] اقرار کردن.۵. [قدیمی] به اقرار آوردن.
جعللغتنامه دهخداجعل . [ ج َ ] (ع مص ) ساختن . || کردن . || قرار دادن . نهادن . وضع کردن . || زشتی را نیکو گردانیدن . || مبدل ساختن . دیگرگون کردن . از حالتی به حالت دیگر درآوردن . || گمان بردن چیزی را چیز دیگر. || شرط نهادن . قرار گذاشتن بر سر چیزی . || شروع کردن . آغاز کردن . نزدیک شدن به آ
استلزاملغتنامه دهخدااستلزام .[ اِ ت ِ ] (ع مص ) لزوم . وجوب . || شبهه ٔ استلزام ؛ قاضی عبدالنبی بن عبدالرسول الاحمدنگری در کتاب جامعالعلوم مشهور به دستورالعلماء آرد: شبهةالاستلزام ؛ من شبهات ابن کمونه . و من المغالطات المستصعبة حتی قیل انها اصعب من شبهةجذر الاصم و لها تقریرات شتی . منها ما ذکره
معدوملغتنامه دهخدامعدوم . [ م َ ] (ع ص ) آنکه موجود نبود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیست و نابود و چیزی که موجود نباشد. (ناظم الاطباء). خلاف موجود. (از اقرب الموارد). نیست . نیسته . نچیز. نابود. نابوده . نیست شده . نابودشده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همه هریک
ظلملغتنامه دهخداظلم . [ ظُ] (ع اِمص ) به ناجایگاه نهادن چیزی را. وضع شیئی درغیر موضع خود. ستم . بیداد. ستم کردن . ستمگری . بیدادی . بیدادگری . جور. جفا. عسف . اعتساف . حیف . بغی . ضیم .عدوان . آزار. زور. مظلمه . کفر. ج ، ظلام : در صفات تو ظلم نتوان گفت با سگی
اشاعرةلغتنامه دهخدااشاعرة. [ اَ ع ِ رَ ] (اِخ ) ج ِ اشعری ، بمعنی پیرو طریقه ٔ مخصوص اشعریان . اساس طریقه ٔ اشاعره از تعلیمات جهمیه مایه گرفت و در اواخر قرن سوم یا اوائل قرن چهارم هجری بعنوان فرقه ٔ اشعری ظهور کرد و بنام مشهورترین رؤسای این فرقه ، ابوالحسن اشعری ، معروف گردید و او از اخلاف ابو
متقررلغتنامه دهخدامتقرر. [ م ُ ت َ ق َرْ رِ ] (ع ص ) برقرار و قرار گرفته و ثابت شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).