تقشفلغتنامه دهخداتقشف . [ ت َ ق َش ْ ش ُ ] (ع مص ) به جامه ٔ درشت روزگار گذاشتن . (زوزنی ). بقوت اندک و جامه ٔ درشت و چرکین زیست کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || درویشی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). || تقشف جلد؛ عبارت ازتیرگی و خشونت ج
تقشففرهنگ فارسی عمید۱. با غذای کم و جامۀ خشن و چرکین به سر بردن؛ مرتاضوار و با تنگی معاش روزگار گذراندن؛ به کم ساختن.۲. بدحالی؛ درویشی؛ تنگی معیشت.
تقشففرهنگ فارسی معین(تَ قَ شُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به کم ساختن ، زندگی مرتاضی را پیشه کردن . 2 - (اِمص .) تنگی معشیت ، درویشی .
تقصفلغتنامه دهخداتقصف . [ ت َ ق َص ْ ص ُ ] (ع مص ) شکسته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || فراهم آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ازدحام . (اقرب الموارد): فتتقصف علیه النساء المشرکین و ابناؤهم ؛ ای یزدحمون . (اقرب الموارد). || لهو و لعب ک
تقصیفلغتنامه دهخداتقصیف . [ ت َ ] (ع مص ) مبالغه ٔ قصف . (زوزنی ). شکستن و رمح مقصف مقصد. (از اقرب الموارد).
تکسیفلغتنامه دهخداتکسیف . [ ت َ ] (ع مص ) پاره پاره کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تکشفلغتنامه دهخداتکشف . [ ت َ ک َش ْ ش ُ ] (ع مص ) برهنه شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). برهنه و گشاده گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آشکار شدن چیزی . (از اقرب الموارد). || پر کردن برق آسمان را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خشک شدن زم
تکشولغتنامه دهخداتکشؤ. [ ت َ ک َش ْ ش ُءْ ] (ع مص ) برکنده پوست شدن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تقشر چیزی . (از اقرب الموارد). || پرشکم شدن از طعام . || گوشت خشک خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
سختیدیکشنری فارسی به عربیاصرار , تاکيد , تقشف , صعوبة , صوان , عنف , قسوة , کثافة , ماء آسن , مدة , وسام
ابن برهانلغتنامه دهخداابن برهان . [ اِ ن ُ ب َ ] (اِخ ) ابوالقاسم عبدالواحدبن علی بن عمران اسدی عکبری . وفات 456 هَ .ق . در تاریخ و ادب و لغت ماهر و در نجوم نیز دست داشت . پیوسته سربرهنه بود و با زهد و تقشف روزگار میگذرانید. در طبقات النحات از او حکایاتی نقل شده ا
متقشفلغتنامه دهخدامتقشف .[ م ُ ت َ ق َش ْ ش ِ ] (ع ص ) مرد شکیبا به قوت روزگذار و به جامه ٔ دریده ٔ در پی نهاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مرد تنگ زیست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آن که از آلایش و پلیدی و جز آن باک ندار