تقطعلغتنامه دهخداتقطع. [ ت َ ق َطْ طُ ] (ع مص ) پاره پاره شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پاره پاره و بخش بخش گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، منه ُ قوله تعالی : لقد تقطع بینکم فیمن قراء بالرفع. (منتهی الارب ). || پار
تقطیعلغتنامه دهخداتقطیع. [ ت َ ] (ع مص ) گوناگون عذاب کردن : قطع اﷲ علیه العذاب تقطیعاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آبرا آمیختن در شراب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازآنندراج ) (از اقرب الموارد). || اسب از پیش اسبان بشدن . (تاج المصادر بیهقی ). درگذشتن اسب ازاسبان
تکتیعلغتنامه دهخداتکتیع. [ ت َ ] (ع مص ) ریزریزه بریدن گوشت را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تکثئةلغتنامه دهخداتکثئة. [ت َ ث ِ ءَ ] (ع مص ) در همه ٔ معانی کث ء. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بر سر برآمدن شیر، و آب خالص در تحت آن ماندن . || کفک برآوردن دیگ . || کفک از دیگ برگرفتن . || روییدن گیاه یا سطبر و درشت گردیدن و دراز شدن و انبوه گردیدن و درپیچیدن . || دراز و ب
تکثحلغتنامه دهخداتکثح . [ ت َ ک َث ْ ث ُ ] (ع مص ) حرکت دادن : تکثح بالحصی ؛ حرکت داد آن را. (منتهی الارب ). به سنگ ریزه زدن . (از اقرب الموارد). سنگریزه انداختن و زدن به آن . (ناظم الاطباء).
تحززلغتنامه دهخداتحزز. [ ت َ ح َزْ زُ ] (ع مص ) پاره پاره شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بریده شدن . (منتهی الارب ) (شرح قاموس ). تقطع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تماسیلغتنامه دهخداتماسی . [ ت َ] (ع مص ) پاره پاره گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تقطع. (اقرب الموارد). || (ع اِ) سختیها. (منتهی الارب ). دواهی . (اقرب الموارد). واحد ندارد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ذوالأثللغتنامه دهخداذوالأثل . [ ذُل ْ اَ ] (اِخ ) نام موضعی است . شاعر گوید:فأن ترجع الأیّام بینی و بینکم بذی الأثل صیفاً مثل صیفی و مربعی اشدّ بأعناق النوی بعد هذه مرائر ان جاذبتها لم تقطَع.و یوم ذوالأثل نام یکی از جنگهای عرب است بدین موضع.
متقطعلغتنامه دهخدامتقطع. [ م ُ ت َ ق َطْ طِ ] (ع ص ) پاره پاره و بخش بخش گردیده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پاره پاره و بخش بخش گردیده .(ناظم الاطباء). || شراب آمیخته با آب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تقطع شود.
متقطعلغتنامه دهخدامتقطع. [ م ُ ت َ ق َطْ طِ ] (ع ص ) پاره پاره و بخش بخش گردیده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پاره پاره و بخش بخش گردیده .(ناظم الاطباء). || شراب آمیخته با آب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تقطع شود.
متقطعدیکشنری عربی به فارسیحمله اي , غشي , متغير , هوس پرست , دمدمي , متناوب , نوبت دار , نوبه اي , نوبتي