تقعرلغتنامه دهخداتقعر. [ ت َ ق َع ْ ع ُ ] (ع مص ) دور اندیشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). تعمق . (اقرب الموارد). || لب پیچیدن در سخن . || به اقصای دهن سخن گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تقعیر. (اقرب الموارد). || دور درشدن در کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ا
تقعرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل عر، کاوی، گودی، تورفتگی، فرورفتگی، غرشدگی، انحنا خالی بودن ◄ خلاء جای پا، یادگار حکاکی، کندهکاری دندانه آینۀ مقعر کاو بودن، مقعر بودن
تقعیرلغتنامه دهخداتقعیر. [ ت َ ] (ع مص ) دور درشدن در سخن . (زوزنی ). به مغ فروشدن . || لب پیچیدن در سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به اقصای دهن سخن گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)،یقال : قعر فی الکلام ؛ ای تشدق . (منتهی الارب ). || بانگ و
تکعیرلغتنامه دهخداتکعیر. [ ت َ ] (ع مص ) گره بستن پیه در کوهان شتر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
لَا تَقْهَرْفرهنگ واژگان قرآنخوار و تحقير مكن (کلمه قهر به معناي غلبه کردن بر کسي است ، اما نه تنها غلبه کردن ، بلکه غلبه توأم با خوار کردن او ، و لذا قهر هم به معنی غلبه کردن می آید و هم به معنی خوار کردن)
متقعرلغتنامه دهخدامتقعر. [ م ُ ت َ ق َع ْ ع ِ ] (ع ص ) آن که دور شود در سخن . (محمودبن عمر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متعمق . (یادداشت ایضاً). || از اقصای دهن سخن گوینده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || چاه عمیق . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).