تقلصلغتنامه دهخداتقلص . [ ت َ ق َل ْ ل ُ ] (ع مص ) باهم آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). درهم کشیده شدن و گرد آمدن باهم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درهم کشیده شدن . (غیاث اللغات ). فراهم آمدن و درکشیده شدن . بهم دیگر نزدیک شدن . (از اقرب الموارد). || برجستن چیزی و بالا جسته شدن جا
تیقلیسلغتنامه دهخداتیقلیس . (یونانی ، اِ) اسم یونانی خنثی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
تیقلیشلغتنامه دهخداتیقلیش . (اِ) سریش . چریش . برواق . خنثی . اَبُجَة اسفودالس . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تقلزلغتنامه دهخداتقلز. [ ت َ ق َل ْ ل ُ ] (ع مص )شادمانی کردن . || دویدن بز کوهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تقلسلغتنامه دهخداتقلس . [ ت َ ق َل ْ ل ُ ] (ع مص ) کلاه پوشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کلاه . نهادن . (زوزنی ) (از اقرب الموارد).
تقلیصلغتنامه دهخداتقلیص . [ ت َ ] (ع مص ) همیشگی نمودن در رفتار و روش . || برچیدن و گرد آوردن پیراهن را و فراهم آمدن و برچیدن آن . (لازم و متعدی است ). (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تخلیص میان دوپا هنگام دشنام دادن و یا در جنگ . (از اقرب الموارد).
درکشیدگیلغتنامه دهخدادرکشیدگی . [ دَ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) انقباض و کوتاهی و تقلص . (ناظم الاطباء). و رجوع به درکشیدن شود.
آژنگ گرفتنلغتنامه دهخداآژنگ گرفتن . [ ژَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) چین ، شکن ، شکنج ، گره ، انجوغ پیدا کردن . ترنجیدن . نورد پیدا کردن . منقبض شدن . متشنج گشتن . تقلص .
درهم کشیدگیلغتنامه دهخدادرهم کشیدگی . [ دَ هََ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) تقلص و کوتاه شدگی و پرچینی . (ناظم الاطباء). جعن ، درهم کشیدگی و فروهشتگی در پوست و جسم . (منتهی الارب ).
باهم آمدنلغتنامه دهخداباهم آمدن . [ هََ م َ دَ ] (مص مرکب ) همراه آمدن . معاً آمدن . به اتفاق هم آمدن . (ناظم الاطباء). انضمام . تقلص . احلاب . (تاج المصادر بیهقی ). در صحبت یکدیگر فرارسیدن . || متحد شدن . به یک جا جمع شدن : نبینی که چون باهم آیند مورز شیران جنگی بر
متقلصلغتنامه دهخدامتقلص . [ م ُ ت َ ق َل ْل ِ ] (ع ص ) درهم کشیده شونده و گرد هم آینده با هم .(آنندراج ) (از منتهی الارب ). درهم کشیده و ترنجیده . (ناظم الاطباء) : و چشمهای بخلاء در مغاک افتاد و لبهای شیرین متقلص گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1
متقلصلغتنامه دهخدامتقلص . [ م ُ ت َ ق َل ْل ِ ] (ع ص ) درهم کشیده شونده و گرد هم آینده با هم .(آنندراج ) (از منتهی الارب ). درهم کشیده و ترنجیده . (ناظم الاطباء) : و چشمهای بخلاء در مغاک افتاد و لبهای شیرین متقلص گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1