تلازمفرهنگ فارسی عمیدلازموملزوم یکدیگر بودن؛ لازم هم بودن؛ وابسته به هم بودن: ◻︎ با بخت حملهاش را گویی توافق است / با فتح پویهاش را مانا تلازم است (قاآنی: ۹۰۲).
تلاجیملغتنامه دهخداتلاجیم . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه است که در بخش دودانگه ٔ شهرستان ساری واقع است و130تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تلجملغتنامه دهخداتلجم . [ ت َ ل َج ْ ج ُ ] (ع مص ) لجام بستن زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سخت کردن زن حایض لجام را، و لجام رگوئی است که زن حایض در میان بندد. (آنندراج ).
تلجیملغتنامه دهخداتلجیم . [ ت َ ] (ع مص ) رسیدن آب تا دهان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
استثنائیلغتنامه دهخدااستثنائی . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب به استثناء. || (اصطلاح منطق ) در علم منطق قسمی از اقسام قیاس باشد که شرح آن بنحو کامل در ذکر معنی لفظ قیاس گفته آید. (کشاف اصطلاحات الفنون ). قیاس استثنائی ...آن بود که نتیجه یا نقیض نتیجه در مقدماتش مذکور بود بالفعل . و آن از شرطیات توان
اسلاملغتنامه دهخدااسلام . [ اِ ] (ع مص ) گردن نهادن . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ). || اسلام آوردن . (منتهی الارب ). مسلمان شدن . (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ). || فروگذاشتن و یاری نادادن کسی را. (منتهی الارب ). خذلان گذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ).
درلغتنامه دهخدادر. [ دَ ] (اِ) باب . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). آنچه از قطعات تخته یا از صفحات آهن و غیره سازند مربع مستطیل به قامت آدمی یا خردتر یا بلندتر و به پهنای گزی یا کمتر یا بیشتر و داخل چهار چوبی به پاشنه یا لولا نصب کنند و بر مدخل یا مخرج خانه ، سرا، اطاق ، راهرو و جز آن کار
متلازملغتنامه دهخدامتلازم . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص ) همراه . وابسته : چنانکه ممدوح به شعر نیک شاعر معروف شود شاعر به صله ٔ گران پادشاه معروف شود که این دو معنی متلازمان اند. (چهارمقاله ٔ عروضی ص 75).- قضایای متلازم </sp
متلازمفرهنگ فارسی معین(مُ تَ زِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) همراه باشنده . 2 - (ص .) همراه . ج . متلازمین . 3 - وابسته .