تلافلغتنامه دهخداتلاف . [ ] (ص ) خویشتن بین باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 248). خویشتن بین . (حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تلافقلغتنامه دهخداتلافق . [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) خداوند کارهای درست و آراسته شدن قوم ، یقال : تلافقوا؛ ای تأمت امورهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به تلاؤم شود.
تلافیلغتنامه دهخداتلافی . [ ت َ ] (ع مص ) وادریافتن . (دهار). دریافتن . (مجمل اللغة). رسیدن و دریافتن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دریافتن و بدست آوردن .(غیاث اللغات ). تدارک ، یقال : تلافیت التقصیر و هذا امر لایتلافی و تقول جاء بالعمل المتنافی ثم لم یتعقبه بالتلافی . (اقرب
تلافیفلغتنامه دهخداتلافیف . [ ت َ ] (ع اِ) گیاهی درهم پیچیده ، یقال : هذا تلافیف من عشب ؛ ای نبات ملتف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیک درپیچیدنها (غیاث اللغات ). گیاهی درهم پیچیده و نیک درپیچیدنها. (آنندراج ). این جمع تلفیف است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).- <span clas
تلافیدیکشنری فارسی به انگلیسیanswer, payoff, quid pro quo, reciprocation, repayment, reprisal, retaliation, return, tit for tat
تلافقلغتنامه دهخداتلافق . [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) خداوند کارهای درست و آراسته شدن قوم ، یقال : تلافقوا؛ ای تأمت امورهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به تلاؤم شود.
تلافی افتادنلغتنامه دهخداتلافی افتادن . [ ت َ اُ دَ ] (مص مرکب ) جبران شدن . رسیدن پاداش چیزی یا عملی . دریافتن عوض : زندگانی خداوند دراز باد، تا جهان است چنین حالها می بوده است و این تلافی افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 555). رجوع به تلافی شود.<
تلافی کردنلغتنامه دهخداتلافی کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جبران کردن . پاداش دادن . جزا و عوض دادن . برطرف کردن : و تلافی کند آنچه بهم رسیده است از گمراهی و اداء حق الهی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311).عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش ک
تلافی نمودنلغتنامه دهخداتلافی نمودن . [ ت َ ن ُ / ن ِ / ن َدَ ] (مص مرکب ) تلافی کردن . جبران کردن : در پرده نمود از عرق شرم تلافی در ظاهر اگر روی تو آتش بجهان زد. صائب (از آنندر
تلافیلغتنامه دهخداتلافی . [ ت َ ] (ع مص ) وادریافتن . (دهار). دریافتن . (مجمل اللغة). رسیدن و دریافتن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دریافتن و بدست آوردن .(غیاث اللغات ). تدارک ، یقال : تلافیت التقصیر و هذا امر لایتلافی و تقول جاء بالعمل المتنافی ثم لم یتعقبه بالتلافی . (اقرب
مابه الاختلافلغتنامه دهخدامابه الاختلاف . [ ب ِ هِل ْ اِ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) آنچه که مایه ٔ دوگانگی و جدائی و عدم موافقت دو چیز گردد. مایه ٔ کشمکش . علت منازعة.
متلافلغتنامه دهخدامتلاف . [ م ِ ] (ع ص ) بسیار تلف کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آن که مال بسیار تلف کند. (مهذب الاسماء). بسیار تلف کننده . یقال ، رجل مخلاف متلاف . (ناظم الاطباء). سخت مسرف . مخلاف . مضیاع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
اتلافلغتنامه دهخدااتلاف . [ اِ ] (ع مص ) هلاک کردن .(تاج المصادر). نیست کردن . هلاک یافتن . (مؤید). نابود کردن . تلف کردن . افناء : او را بغرامت آن اتلاف و تضییع مؤاخذت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- اتلاف کردن ؛ اسراف . تلف کردن .
اجتلافلغتنامه دهخدااجتلاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برکندن و از بیخ برآوردن . (منتهی الارب ). || یوت رسیدن بستور، یعنی وبا و مرگامرگی پدید آمدن میان آنان .