تلاقلغتنامه دهخداتلاق . [ ت َ ] (ع مص ) صحبت و مجلس و انجمن و ملاقات . (ناظم الاطباء). تلاقی : لینذر یوم التلاق . (قرآن 40 / 15).عشق صورتها بسازد در فراق تا مص
تلاقلغتنامه دهخداتلاق . [ت ِ ] (اِ) آن گوشت زیادتی را گویند که در میان فرج زنان است . (برهان ) (آنندراج ). ریشی که در میان فرج بود. (شرفنامه ٔ منیری ). بظر و گوشت پاره مانندی در بالای کس زنان که در ختنه بریده می شود. (ناظم الاطباء). وذره . وذقه . عنبلة. عنبل . عنتل . قنب . (منتهی الارب ). چوچ
طلاقفرهنگ فارسی عمید۱. (فقه، حقوق) جدا شدن زن و شوهر از یکدیگر، به وسیلۀ فسخ قید نکاح.۲. (اسم) شصتوپنجمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۲ آیه؛ نساءالصغری؛ نساءالقصری.⟨ طلاق بائن: [مقابلِ طلاق رجعی] (فقه، حقوق) نوعی طلاق که رجوع در آن بدون عقد نکاح جایز نیست.⟨ طلاق خُلع: (فقه، حقوق) طلاقی که
طلاقلغتنامه دهخداطلاق . [ طَ ] (اِخ ) سوره ٔ شصت وپنجمین از قرآن کریم ، و آن مدنیه و دوازده آیت است ، پس از تغابن و پیش از تحریم .
طلاقلغتنامه دهخداطلاق . [ طَ ] (ع مص ) رها شدن زن از قید نکاح . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). رها شدن زن از عقد نکاح . (المصادر زوزنی ). رها کردن . (دهار). فسخ کردن عقد نکاح . سراح . (منتهی الارب ). بیزاری : هر زنی که در عقد من است یا بعد از این در عقد من خواهد آمد م
تلاقسلغتنامه دهخداتلاقس . [ ت َ ق ُ ] (ع مص ) باهم دشنام دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). تساب و تشاتم . و در الاساس آمده : «عن بعض الاعاریب نحن نتلاقس ؛ ای نتلاقب . (از اقرب الموارد).
تلاقیلغتنامه دهخداتلاقی . [ ت َ ] (ع مص )فاهم رسیدن و یکدیگر را دیدن . (زوزنی ). یکدیگر را دیدن . (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). باهم ملاقات کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دیدار کردن و همدیگر را دیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیکدیگر رسیدن . (از اقرب الموارد). یوم التلا
تلاقیفرهنگ فارسی عمید۱. به هم رسیدن؛ رسیدن دو شخص یا دو چیز به هم.۲. یکدیگر را دیدن؛ دیدار کردن با هم.
عنتللغتنامه دهخداعنتل . [ ع ُ ت ُ ] (ع ص ) سخت و درشت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِ) تلاق . (منتهی الارب ). تلاق و بظر. (ناظم الاطباء). عنبل . رجوع به عنبل شود.
بیظرلغتنامه دهخدابیظر. [ ب َ ظَ ] (ع اِ) تلاق . (ناظم الاطباء). بظارة. بظر. تلاق . چوچوله . دلاغ . (یادداشت مؤلف ). || دشنام است مر داه را. (ناظم الاطباء). دشنامی است داهان (یعنی کنیزکان ) را. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به بظارة شود.
مثنلغتنامه دهخدامثن . [ م َ ث َ ] (ع اِ) تلاقهای زنان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تلاق زنان . (ناظم الاطباء).
انعتاللغتنامه دهخداانعتال . [ اِ ع ِ ] (ع مص ) سخت کشیده شدن تلاق . || گذاشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شدن . رفتن . (یادداشت مؤلف ).
تلاقسلغتنامه دهخداتلاقس . [ ت َ ق ُ ] (ع مص ) باهم دشنام دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). تساب و تشاتم . و در الاساس آمده : «عن بعض الاعاریب نحن نتلاقس ؛ ای نتلاقب . (از اقرب الموارد).
تلاقی افتادنلغتنامه دهخداتلاقی افتادن . [ ت َ اُ دَ ] (مص مرکب ) بهم رسیدن . تلاقی کردن : کج رابا راست گر تلاقی افتدچون تیر و کمان زیاده از یکدم نیست .واعظ قزوینی .
تلاقیلغتنامه دهخداتلاقی . [ ت َ ] (ع مص )فاهم رسیدن و یکدیگر را دیدن . (زوزنی ). یکدیگر را دیدن . (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). باهم ملاقات کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دیدار کردن و همدیگر را دیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیکدیگر رسیدن . (از اقرب الموارد). یوم التلا
تلاقیفرهنگ فارسی عمید۱. به هم رسیدن؛ رسیدن دو شخص یا دو چیز به هم.۲. یکدیگر را دیدن؛ دیدار کردن با هم.
اعتلاقلغتنامه دهخدااعتلاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) عاشق شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دوست داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). عاشق شدن . (المصادر زوزنی ). عاشق گشتن . (یادداشت بخط مؤلف ). دوست داشتن پسربچه . و بدین معنی بنفسه متعدی شود. یقال : اعتلق الغلام ؛ احبه . (از اقرب الموارد).
اختلاقلغتنامه دهخدااختلاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اختلاق اِفک ؛ دروغ بربافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). دروغ نهادن . اَشِی کلام : و انما هی تلفیق و محض اختلاق . || افتراء. || کذب ُ مخترَع . || خوی گرفتن . (آنندراج ). || معتدل شدن . تمام خلقت شدن . || خوشبو شدن .
ایتلاقلغتنامه دهخداایتلاق . [ ت ِ ] (ع مص ) ائتلاق . درخشیدن . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). درخشیدن و روشن شدن . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). سپید نمودار شدن . (غیاث ) (آنندراج ).