تلفلغتنامه دهخداتلف . [ ت َ ل َ ] (ع مص ) هلاک گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیست شدن . (آنندراج ).
تلفلغتنامه دهخداتلف . [ ت َ ل َ ] (ع اِ) رایگان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || هلاک . (اقرب الموارد). هلاک و زوال و ویرانی وانهدام . (ناظم الاطباء). || اتلاف و زیان وتبذیر و اسراف و خرج بیجا. (ناظم الاطباء). || (ص ) بمعنی ضایع و خراب مجاز است ... و با لفظ شدن و کردن استعمال نمایند. (از
تلفلغتنامه دهخداتلف . [ ت ُ ] (اِ) کثافتی که از شپلیدن انگور و امثال آن بماند. (شرفنامه ٔ منیری ). آنچه از انگور و جز آن پس از خوردن باقی ماند که شایسته ٔ خوردن نباشد. (ناظم الاطباء).
تلفیق تلفن و رایانهcomputer telephony integration, computer telephone integration, computer telephonyواژههای مصوب فرهنگستانتلفیق سامانههای تلفنی و رایانهای برای خودکارسازی مراکز تلفن و ارائۀ خدمات جدید متـ . یکپارچهسازی تلفن و رایانه
تلفاتلغتنامه دهخداتلفات . [ ت َ ل َ ] (ع اِ) ج ِ تلف . ضایعات . هلاکها. مرگ و میرها: زلزله ٔ بوئین زهرای قزوین تلفات فراوانی دربرداشت . جنگ جهانی دوم تلفات سنگینی داشت .
تلفتلغتنامه دهخداتلفت . [ ت َ ل َف ْ ف ُ ] (ع مص ) نیک برگشته نگریستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). روی برگرداندن از چیزی . (از اقرب الموارد).
تلفظ کردنلغتنامه دهخداتلفظ کردن .[ ت َ ل َف ْ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لفظی را به زبان آوردن . کلمه ای را ادا کردن . رجوع به تلفظ و لفظ شود.
تلفن زدنلغتنامه دهخداتلفن زدن . [ ت ِ ل ِ ف ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه عمل مکالمه ٔ تلفن . تلفن کردن . رجوع به تلفن کردن و تلفن شود.
تلف شدنلغتنامه دهخداتلف شدن . [ ت َ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ضایع وخراب شدن . نابود شدن . از دست رفتن : برکناره ٔ رود نیل پنبه کاشته بودیم باران بی وقت آمد و تلف شد. گفت پشم بایستی کاشتن تا تلف نشدی . (گلستان ).خران زیربار گران بی علف به روزی دو مسکین شدندی تلف .<b
خط مختلفلغتنامه دهخداخط مختلف . [ خ َطْ طِ م ُ ت َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خط نامساوی . (ناظم الاطباء).
متلفلغتنامه دهخدامتلف . [ م َ ل َ ] (ع اِ) جای هلاک . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). جای هلاک و محل خوفناک . (ناظم الاطباء). || بیابان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متلفلغتنامه دهخدامتلف . [ م ِ ل َ ](ع ص ) بسیار تلف کننده . یقال رجال مخلاف متلاف و مخلف متلف . (منتهی الارب ). بسیار تلف کننده . یقال رجل مخلف متلف . (ناظم الاطباء).
متلفلغتنامه دهخدامتلف . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) تلف کننده و خراب و ضایعکننده .(غیاث ) (از آنندراج ). خراب کننده و هلاک کننده . (ناظم الاطباء). مُهلِک . (محیط المحیط) (از اقرب الموارد). مهلک . کشنده . قاتل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || تلف کننده و بر باد دهنده و اسراف کننده و مسرف و بی جا خرج ن