تلویحلغتنامه دهخداتلویح . [ ت َل ْ ] (ع مص ) گرم کردن چیزی به آتش .(تاج المصادر بیهقی ). گرم گردانیدن به آتش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بگردانیدن آفتاب و آتش ، گونه ٔ چیزی را. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سوختن آفتاب رنگ روی کسی را. (منتهی الارب ) (آن
تلویحفرهنگ فارسی عمیدمطلبی را به اشاره فهماندن؛ در ضمن گفته یا نوشتۀ خود موضوعی را با کنایه و اشاره بیان کردن.
تلویحفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - اشاره کردن ، با اشاره فهماندن . 2 - سخنی را در ضمن سخن دیگر به کنایه بیان داشتن .
طلوعلغتنامه دهخداطلوع . [ طُ ] (ع مص ) برآمدن آفتاب و مانند آن . (زوزنی ) (منتخب اللغات ) (تاج المصادر). دمیدن . سر برزدن . طالع شدن .برآمدن . برآمدن آفتاب و ماه و ستاره . مقابل افول و غروب . مقابل سقوط. برآمدن آفتاب و جز آن از ستارگان .بزدغ : طلع الکوکب طلوعاً و مطلعاً؛ مطلعاً، برآمد ستاره ،
تلوعلغتنامه دهخداتلوع . [ ت ُ ] (ع مص ) بلند برآمدن روز. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || منبسطگردیدن چاشتگاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). یقال : تلعت الضحی تلوعاً؛ اذا انبسطت . (از ذیل اقرب الموارد). || سر برآوردن مرد از هر چه که در او بود.
تلوهلغتنامه دهخداتلوه . [ ت َ ل َوْ وُه ْ ] (ع مص ) درخشیدن سراب و اضطراب و درخش آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تلوةلغتنامه دهخداتلوة. [ ت ِل ْ وَ ] (ع اِ) مؤنث تلو.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مؤنث تلو یعنی بچه ٔ ماده ٔ خر و استر. (ناظم الاطباء). رجوع به تلو شود.
تلویحاًلغتنامه دهخداتلویحاً. [ ت َل ْ حَن ْ ] (ع ق ) به اشاره . مقابل تلمیحاً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تلویح و تلمیح شود.
تلویحیدیکشنری فارسی به انگلیسیallusive, implicit, implied, oblique, obliquity, tacit, understood, unspoken
لَوَّاحَةٌفرهنگ واژگان قرآنبسیار سیاه کننده ( از مصدر تلويح است که به معناي دگرگون کردن رنگ چيزي به سياهي است و به نقل بعضی به سرخی)
تصریحفرهنگ مترادف و متضاد۱. آشکارایی، آشکارگویی، تاکید، وضوح ≠ تلمیح، تلویح ۲. آشکار گفتن، صریح بیان کردن
حسام زادهلغتنامه دهخداحسام زاده . [ ح ُ دَ ] (اِخ ) عتیق . مصلح الدین مصطفی . او راست : حاشیه بر تلویح تفتازانی در شرح تنقیح الاصول .
لطف الغتنامه دهخدالطف ا. [ ل ُ فُل ْ لاه ] (اِخ ) مصری . طبیب بود و او راست : تصریح فی شرح التلویح و کتاب تلویح از فخرالدین خجندی است .
تعریضفرهنگ مترادف و متضاد۱. استعاره، تلویح، کنایه ۲. اشاره، ایما ۳. بهکنایه سخن گفتن ۴. پهناوری، عریضسازی، گسترش ۵. پهن کردن، عریض کردن
تلویحاًلغتنامه دهخداتلویحاً. [ ت َل ْ حَن ْ ] (ع ق ) به اشاره . مقابل تلمیحاً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تلویح و تلمیح شود.