تماسلغتنامه دهخداتماس . [ ت َ س س ] (ع مص ) یکدیگر را بسودن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از اقرب الموارد). || جماع کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قول تعالی : من قبل ان یتماسا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تمازلغتنامه دهخداتماز. [ ت َ ز ز ] (ع مص ) دور شدن نیت : تمازت به النیة. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تماظلغتنامه دهخداتماظ. [ ت َ ظظ ] (ع مص ) بهم بدی و پیکار نمودن . || گزیدن یکدیگر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تمایزلغتنامه دهخداتمایز. [ ت َ ی ُ ] (ع مص ) تفرق . (اقرب الموارد). جداکردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تیماسلغتنامه دهخداتیماس . (اِ) بیشه و نیستان و جنگل را گویند و به عربی اجم خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بیشه . (صحاح الفرس ). بیشه و نیستان . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). جنگل و بیشه و ویرانه و ملک لم یزرع و ویران و نیستان . (ناظم الاطباء) : نهاده ر
تماسحلغتنامه دهخداتماسح . [ ت َ س ُ ] (ع مص ) باهم راست شدن در سخن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تصادق . (اقرب الموارد). || باهم دست زدن در خرید و فروخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): تماسحوا علی کذا؛ تصافقوا و تحالفوا. (اقرب الموارد).
تماسخلغتنامه دهخداتماسخ . [ ت َ س ُ ] (ع مص ) برگردیدن صورت کسی به صورت دیگری که بدتر از صورت نخستین باشد. (منتخب ، از غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به مسخ شود.
تماسکلغتنامه دهخداتماسک .[ ت َ س ُ ] (ع مص ) چنگ درزدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). اعتصام . (اقرب الموارد). || خویشتن داشتن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خویشتن را نگاه داشتن و مجازاً بمعنی صبر و تحمل و وقار آمده . (غیاث اللغات ) (آنندرا
تماسیلغتنامه دهخداتماسی . [ ت َ] (ع مص ) پاره پاره گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تقطع. (اقرب الموارد). || (ع اِ) سختیها. (منتهی الارب ). دواهی . (اقرب الموارد). واحد ندارد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
تماسیحلغتنامه دهخداتماسیح . [ ت َ ] (ع اِ) نهنگان . این جمع تمساح است که به معنی نهنگ باشد. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). ج ِ تمساح . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : ابر هزبرگون و تماسیح پیل خواربا دست اوست ، یعنی شمشیر اوست ، ای .
برخواننماییcalling line identification presentation, CLIPواژههای مصوب فرهنگستانانتقال شمارۀ تماسگیرنده به سامانۀ دریافتکنندۀ تماس از طریق دستگاه تماسگیرنده یا شبکه
تماس گرفتنلغتنامه دهخداتماس گرفتن . [ ت َ س س گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) ملاقات . مصاحبه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تماسحلغتنامه دهخداتماسح . [ ت َ س ُ ] (ع مص ) باهم راست شدن در سخن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تصادق . (اقرب الموارد). || باهم دست زدن در خرید و فروخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): تماسحوا علی کذا؛ تصافقوا و تحالفوا. (اقرب الموارد).
تماسخلغتنامه دهخداتماسخ . [ ت َ س ُ ] (ع مص ) برگردیدن صورت کسی به صورت دیگری که بدتر از صورت نخستین باشد. (منتخب ، از غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به مسخ شود.
تماسکلغتنامه دهخداتماسک .[ ت َ س ُ ] (ع مص ) چنگ درزدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). اعتصام . (اقرب الموارد). || خویشتن داشتن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خویشتن را نگاه داشتن و مجازاً بمعنی صبر و تحمل و وقار آمده . (غیاث اللغات ) (آنندرا
تماسیلغتنامه دهخداتماسی . [ ت َ] (ع مص ) پاره پاره گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تقطع. (اقرب الموارد). || (ع اِ) سختیها. (منتهی الارب ). دواهی . (اقرب الموارد). واحد ندارد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
متماسلغتنامه دهخدامتماس . [ م ُ ت َ ماس س ] (ع ص )پیوسته و متصل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
قایتماسلغتنامه دهخداقایتماس . [ ] (اِخ ) از سران تراکمه بوده که درسفر سلطان حسین میرزا (تیموری ) به صوب کنارآب مرغاب از ملازمین بوده است . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 145).
ارتماسلغتنامه دهخداارتماس .[ اِ ت ِ ] (ع مص ) به آب فروشدن . (منتهی الارب ). فروشدن در آب . اغتماس . انغماس . غمس . در آب غوطه خوردن .
اغتماسلغتنامه دهخدااغتماس . [ اِ ت ِ] (ع مص ) برابر رنگین کردن دست را: اغتمست المراءة غمساً. (منتهی الارب ). برابر رنگین کردن زن دست را. (ناظم الاطباء). رنگین کردن زن دست ها را بتساوی و بی نگار: اغتمست المراءة؛ غمست یدها خضاباً مستویاً من غیرتصویر. (از اقرب الموارد). خضاب کردن بی نگار. (یادداشت
التماسلغتنامه دهخداالتماس . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جستن چیزی . (منتهی الارب ) (بحر الجواهر). جستن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). طلب چیزی با تساوی بین آمر و مأمور. (غیاث اللغات ). سؤال با تساوی . (از غیاث ). || در عرف ، طلب چیزی با تواضع. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). سؤال ادنی باعلی . (غیاث اللغات )