تمالکلغتنامه دهخداتمالک . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) مالک نفس گشتن : تمالک عنه ؛ مالک نفس وی گشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تماسک . (اقرب الموارد). مالک نفس خود شدن و بمعنی اختیار و طاقت مستعمل است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : ماتمالک َ ان فعل َ او عن
تمالغلغتنامه دهخداتمالغ. [ت َ ل ُ ] (ع مص ) خنده کردن : تمالغ به ؛ خنده کرد بر وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تملقلغتنامه دهخداتملق . [ ت َ م َل ْ ل ُ ] (ع مص ) چاپلوسی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تملاق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به تملاق شود.
تملکلغتنامه دهخداتملک . [ ت َ ل ِ ] (اِخ ) نام صحابیه ای . (منتهی الارب ). نام زنی صحابی . (ناظم الاطباء).
تملغلغتنامه دهخداتملغ. [ت َ م َل ْ ل ُ ] (ع مص ) گول نمودن خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تحمق . (اقرب الموارد).
تملکلغتنامه دهخداتملک . [ ت َ م َل ْ ل ُ ] (ع مص ) پادشاه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). پادشاه شدن بر قوم و در اللسان : تملکه ُ؛ ای ملکه قهراً. (از اقرب الموارد). || خداوند شدن . (تاج المصادر بیهقی ). خداوند چیزی شدن . (آنندراج ). به قهر ملک گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مالک
خوددار بودنلغتنامه دهخداخوددار بودن . [ خوَدْ / خُدْ دا دَ ] (مص مرکب ) تمالک نفس کردن . مالک نفس خود بودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
تماسکلغتنامه دهخداتماسک .[ ت َ س ُ ] (ع مص ) چنگ درزدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). اعتصام . (اقرب الموارد). || خویشتن داشتن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خویشتن را نگاه داشتن و مجازاً بمعنی صبر و تحمل و وقار آمده . (غیاث اللغات ) (آنندرا
خویشتن داشتنلغتنامه دهخداخویشتن داشتن . [ خوی / خی ت َ ت َ ] (مص مرکب ) تماسک . (منتهی الارب ). تمالک نفس . حفظ نفس کردن ازسقوط در شهوات و آفات : یک روز خواسته ٔ یکی از اشکانیان سوی او [ اردشیر ] آوردند و زر و سیم و غلام و کنیز و در میان آن بر
جامه شورانلغتنامه دهخداجامه شوران . [ م َ / م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروه ٔ شهرستان سنندج واقع در 18 هزارگزی جنوب باختری قروه و 1 هزارگزی باباعلی . محلی است کوهستانی و سردسیر سک
خویشتن داریلغتنامه دهخداخویشتن داری . [ خوی / خی ت َ ] (حامص مرکب ) عفاف . زهد. کف نفس . حلم . بردباری . تمالک نفس . خودداری از شهوات . پرهیز. پرهیزکاری . تماسک نفس . ورع . (یادداشت مؤلف ) : و بسلام کس نرفتی و کس را نزدیک خود نگذاشتی و با کس
متمالکلغتنامه دهخدامتمالک . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) بازدارنده خود را از چیزی . (از اقرب الموارد). در تصرف دارنده . (ناظم الاطباء).