تملیتلغتنامه دهخداتملیت . [ ت َ ] (اِ) بار کوچکی باشد که بر بار بزرگ بندند و گاه بر پشت چاروا اندازند و بر بالای آن سوار شوند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). بار کوچکی را گویند که بر بار بزرگ بندند و آن راتمبلیت نیز گویند. (انجمن آرا). || یک لن
تملیتفرهنگ فارسی عمید۱. سر بار.۲. یک لنگه از بار.۳. بار کوچکی که بر پشت استر یا الاغ بگذارند و بر آن سوار شوند.
تملیتفرهنگ فارسی معین(تَ) (اِ.) یک لنگة بار، بار کمی که بر بالای استر یا الاغ بگذارند و بر روی آن نشینند.
تملطلغتنامه دهخداتملط. [ ت َ م َل ْ ل ُ ] (ع مص ) بی پر شدن تیر. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تابان شدن تیر. (از منتهی الارب ) (از آنندراج )(از ناظم الاطباء). تملس چیزی . (از اقرب الموارد).
تملیدلغتنامه دهخداتملید. [ ت َ ] (ع مص ) نرم کردن پوست را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تملیطلغتنامه دهخداتملیط. [ ت َ ] (ع مص ) گل اندودن دیوان را. || یک مصراع شعر گفتن و مصراع ثانی گفتن دیگری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : ملط له تملیطاً. (اقرب الموارد).
تمیلاتلغتنامه دهخداتمیلات . [ ت ُ م َ ] (ع اِ) ج ِ تمیلة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تمیلة شود.
تنبلیتلغتنامه دهخداتنبلیت . [ تَم ْ ب َ ] (اِ) بار اندک بود که بر زبر بار بزرگ ببندند و آن راتملیت نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). همان تملیت است . (شرفنامه ٔ منیری ). || در بعضی فرهنگها تنگ بار مرقوم است . (فرهنگ جهانگیری ). همان تملیت است بهر دو معنی . (فرهنگ رشیدی ). رجوع به تملیت شود.
تنبلیتفرهنگ فارسی معین(تَ بَ) (اِ.) = تملیت : 1 - بار کوچکی که بر بار بزرگ بندند و گاه بر بالای چاروا نهند و بر روی آن سوار شوند. 2 - یک لنگ بار، عدل .
تحلیتلغتنامه دهخداتحلیت . [ ت َ ] (اِ) شعوری بنقل مجمعالفرس ، این کلمه را مرادف تنبلیت بمعنی بار اندک آورده و بدون تردید تصحیف تنبلیت و یا تملیت است . رجوع به این دو کلمه در همین لغت نامه و لسان العجم شعوری ج 1 ورق 272 ب شود.<