تملیحلغتنامه دهخداتملیح . [ ت َ ] (ع مص ) فربه شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نمک بسیار در دیگ کردن تا تباه نشود. (تاج المصادر بیهقی ). نمک کردن در چیزی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). نمک بسیار در دیگ کردن و قرار دادن در آن چ
تملئةلغتنامه دهخداتملئة. [ ت َ ل ِ ءَ ] (ع مص ) پرکردن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فی الاساس : و سمعتهم یقولون فلان ملاثیابی اذا رشش علیه طیناً او دماً او غیرهما. (اقرب الموارد). || سخت کشیدن کمان را. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تملحلغتنامه دهخداتملح . [ ت َ م َل ْ ل ُ ] (ع مص ) فربه شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فربه شدن شتر و عبارة الاساس : والشاة تملحت و ملحت اخذت شیئاً من الشحم . (از اقرب الموارد). اندک فربه شدن . یقال : تملحت الجزور تملحاً. (ناظم الاطباء). || توشه از نمک برداشتن یا تجارت کردن آن . (از اقرب ال
تملهلغتنامه دهخداتمله . [ ت َ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و300تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
تمیلهلغتنامه دهخداتمیله . [ ت ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کولیوند که در بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد واقع است و 720 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
تمیلةلغتنامه دهخداتمیلة. [ ت ُ م َ ل َ ] (ع اِ) جانوری است در حجاز مانند گربه . ج ، تملان و تمیلات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). عناق الارض . تفه و نر آن را فنجل گویند. (از ذیل اقرب الموارد).
شور کردنلغتنامه دهخداشور کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرنمک کردن . (فرهنگ فارسی معین ). تملیح . (منتهی الارب ).- شور کردن آب ؛ کنایه از ناسازگار کردن کار. ایجاد دشمنی و اختلاف کردن : کسی را که دانی تو از تخم تورکه بر خیره کردند این آب شور.
دریالغتنامه دهخدادریا. [ دَرْ ] (اِ) معروف است و به عربی بحر خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). آب بسیار که محوطه ٔ وسیعی را فراگیرد و به اقیانوس راه دارد مجموع آبهای نمکی که جزء اعظم کره ٔ زمین را می پوشاند و هر وسعت بسیار از آبهای نمکی را دریا توان گفت و نوعاً دریا تقریباً سه ربع از سطح زمین ر
استعارةلغتنامه دهخدااستعارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) استعارت . بعاریت خواستن چیزی را. (منتهی الارب ). عاریت خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || تنها شدن . انفراد. یقال : استعور؛ اذا انفرد. (منتهی الارب ). || دست بدست گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). || استعارة ادعاء معنی الحقیقة فی الشی ٔ للمبالغة