تمویللغتنامه دهخداتمویل . [ ت َ ] (ع مص ) مالدار کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مالدار گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اصطلاح علم شمار) بیرونی آرد: تمویل مال کردن بود. ازایرا که چون عدد را اندر مثل او زنیم آنچه گردآید او را مال خوانند همچون هفت که اندر
تمویلفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (مص م .) مال کردن ؛ به قوة دو رسانیدن ، عددی را در نفس خود ضرب کردن .
تموللغتنامه دهخداتمول . [ ت َ م َوْ وُ ] (ع مص ) مالدار شدن . (زوزنی ). مال داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). بسیارمال شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مالدار شدن و دولتمندی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مالداری و دولت و ثروت و مکنت . (ناظم الاطباء).
تیموللغتنامه دهخداتیمول . (فرانسوی ، اِ) تیمل یا اسیدتیمیک که بصورت بلورهای درشت بیرنگ با بوی مخصوص است . نقطه ٔ ذوب آن 50 تا 51 درجه و نقطه ٔ جوش آن 232 درجه است . در آب بسیار کم محلول است .ر
ثموللغتنامه دهخداثمول . [ ث ُ ] (ع مص ) ثَمْل . ثَمَل . طعام وآب خورانیدن . || غمخواری کردن . || اقامت کردن . و درنگی کردن . || نوشیدن شراب پیش از آنکه طعامی خورده باشند. (منتهی الارب )
ماللغتنامه دهخدامال . (ع اِ) خواسته . (ترجمان القرآن ) (دهار). خواسته و آنچه در ملک کسی باشد. ج ، اموال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیز که در تملک کسی باشد. (از اقرب الموارد). هر آنچه در تصرف و در ید کسی باشد. خواسته و ثروت و دولت و توانگری . زر و ملک . (ناظم الاطباء). آنچه که در ملک کسی