تمویهلغتنامه دهخداتمویه . [ ت َم ْ ] (ع مص ) خبردادن خلاف آنچه پرسند او را از آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).خبر دادن کسی را خلاف آنچه پرسند و تزویر و تلبیس کردن او را چنانکه گویی خبر را تر و تازه و با آب کرده است . (از اقرب الموارد) : تمویه و تزویر آنها مرا در خ
تمویهفرهنگ فارسی عمید۱. زراندود کردن؛ آبطلا دادن.۲. [مجاز] امری یا خبری را خلاف آنچه هست نمایاندن؛ باطل و غلطی را به لباس حق و درست جلوه دادن؛ تلبیس؛ تزویر.
دیر طمویهلغتنامه دهخدادیر طمویه . [ دَ طَم ْ وَی ْ ] (اِخ ) طمویه دهی است در مغرب نیل بمصر در مقابل حلوان و مشرف بر نیل است و اطراف آن را درختان و نخله های خرما و تاکستانها احاطه کرده است . د یر با صفا و آبادی است و یکی از تفرجگاههای مصر محسوب میشود. (از معجم البلدان ).
تمویهاتلغتنامه دهخداتمویهات . [ ت َ م ْ ] (ع اِ) زراندودگی و کنایه از سخنهای تملق و فریب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : من می اندیشم که بلطایف حیل و بدایع تمویهات گرد این غرض درآیم . (کلیله و دمنه ). رجوع به تمویه شود.
تمویه کردنلغتنامه دهخداتمویه کردن . [ ت َ م ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تلبیس کردن . تزویر کردن . خلاف حقیقت آشکار کردن . حقی را باطل یا باطلی را حق جلوه دادن : و ایزد عز ذکره مرا از تمویهی و تلبیسی کردن مستغنی کرده است تا این غایت براندم و آنچه خواهم راند برهان روشن با خویشتن دار
تذهیبفرهنگ مترادف و متضاد۱. زراندود، طلاپوشی، طلاکاری، مذهب، تمویه، مطلاپوشی ۲. زراندود کردن، طلاکاری کردن
آراسته کردنلغتنامه دهخداآراسته کردن . [ ت َ / ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تزیین . آراستن . تقیین . قبن . تمویه .- خویشتن را آراسته کردن ؛ تصنع.
دجللغتنامه دهخدادجل . [ دَ ] (ع مص ) دروغ گفتن . || سوختن . || آرمیدن با زن . || بریدن زمین را به رفتن . || قطران مالیدن شتر را یا همه ٔ اندام شتر را قطران مالیدن . (منتهی الارب ). تمویه الشی ٔ و کل غطیته فقد دجلته . (تاج المصادر بیهقی ).
تلفیقلغتنامه دهخداتلفیق .[ ت َ ] (ع مص ) دو درز و یا دو سخن را بهم آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فراهم آوردن و ترتیب دادن . (آنندراج ). || سخن دیگران را ضمن سخن خود آوردن : از اشعار متقدمان بطریق استعارت تلفیقی نرفت . (گلستان ). || بربافتن و بیاراستن حدیث را. (
یوسف مغربیلغتنامه دهخدایوسف مغربی . [ س ُ ف ِ م َ رِ ] (اِخ ) یوسف بن عبدالرحمان بیبانی ، ملقب به بدرالدین و معروف به مغربی . از محدثان و فقهای شیعه بود و شعر نیکو می گفت . اصل وی از مراکش است ولی خود در بیبان مصر متولد شد. سفرهای دور و درازی کرد و سرانجام در دمشق مسکن گزید و در همانجا به سال <span
تمویه کردنلغتنامه دهخداتمویه کردن . [ ت َ م ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تلبیس کردن . تزویر کردن . خلاف حقیقت آشکار کردن . حقی را باطل یا باطلی را حق جلوه دادن : و ایزد عز ذکره مرا از تمویهی و تلبیسی کردن مستغنی کرده است تا این غایت براندم و آنچه خواهم راند برهان روشن با خویشتن دار
تمویهاتلغتنامه دهخداتمویهات . [ ت َ م ْ ] (ع اِ) زراندودگی و کنایه از سخنهای تملق و فریب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : من می اندیشم که بلطایف حیل و بدایع تمویهات گرد این غرض درآیم . (کلیله و دمنه ). رجوع به تمویه شود.