تمیسلغتنامه دهخداتمیس . [ ت َ ] (اِ) گیاهی از تیره ٔ سوسنی ها که بالارونده و دارای برگهای متناوب ، شفاف ، قلبی شکل و نوک تیز است و ممکن است تا ارتفاع 8 گز هم برسد. گلهای آن مایل به سبزی و دارای آرایش خوشه ای است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جنگل شناسی کر
تمیسلغتنامه دهخداتمیس . [ ت َ م َی ْ ی ُ ] (ع مص ) خرامیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). تبختر. (اقرب الموارد).
تمیسلغتنامه دهخداتمیس . [ ت ِ ] (اِخ ) الهه ٔ عدالت در اساطیر یونان که اورا با ترازو نگارند و نمایش دهند. (از لاروس ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و ایران باستان ج 2 ص 1730 شود.
تمیسفرهنگ فارسی عمیدگیاهی بالارونده با برگهای متناوب به شکل قلب، گلهای خوشهای و به رنگ سبز، و میوههای کوچک و کروی و ترشمزه.
تمیسTamusواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از تمیسیان بالاروندۀ علفی با برگهای قلبیشکل و آرایش مارپیچی و میوههای ستۀ قرمز درخشان
آویشن آزوربهThymus kotschyanus, Thymus eriophorus, Thymus hyrcanus, Thymus arthrocladosواژههای مصوب فرهنگستانگونهای آویشن به شکل بوتهای با ساقههای خیزان و بسیار منشعب و شاخههای گلدهنده به طول 8 تا 18 سانتیمتر و در زیر گلآذین پوشیده از کرکهای نسبتاً کوتاه و خمیده و برگهای تخممرغی یا تخممرغیـ سهگوش به طول 8 تا 14 و به عرض 4 تا 7 میلیمتر و با کرکهای مژهای پراکنده در قاعده و رگبرگهای برجسته و
یتمشلغتنامه دهخدایتمش . [ ی َ م ِ ] (ترکی ، ص ) در ترکی به معنی رسیده (یت به معنی رسید و مش به کسر میم به جای هاء علامت مفعول ). (آنندراج ). در ترکی آذربایجانی یِتمِش و یِتِشمَش گویند.
پطمسلغتنامه دهخداپطمس . [ ] (اِخ ) در کتاب قاموس مقدس آمده است مکا 1:9 جزیره ای است در ارخیبل (مجمعالجزایر - گنگبار) روم که فعلا آنرا پطمه گویند و اندازه ٔ بعد مسافت از طرف جنوبی ساموس بدانجا تخمیناًبیست میل و از طرف غربی آسی
تمشلغتنامه دهخداتمش . [ ت َ ] (ع مص ) گرد آوردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
تمشلغتنامه دهخداتمش . [ ت َ م َ ] (اِ) علیق میوه ای که آن را توت سه گل و تلو نیز گویند. (ناظم الاطباء). نامی است که در مازندران به تمشک دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مطلق خار را نیز گویند. رجوع به تمشک شود.
تمیستوقلسلغتنامه دهخداتمیستوقلس . [ ت ِ ت ُ ] (اِخ ) تمیستوکل . و رجوع به ماده ٔ بعد و قاموس الاعلام ترکی شود.
تمیستوکللغتنامه دهخداتمیستوکل . [ ت ِ ت ُ ](اِخ ) سردار آتنی که در 525 ق .م . متولد شد. او بعد از اولین جنگ مدیک به آتن رفت و به ریاست دسته ٔ آزادی خواهان رسید وی در جنگ سالامین فرمانده ٔ نیروی دریائی آتن بود. وی در جنگ خشایارشا با یونانیها عهده دار فرماندهی و ره
تمیسکورهلغتنامه دهخداتمیسکوره . [ ت ِ رِ ] (اِخ ) ناحیه ای قدیمی در ولایت طرابوزان بود و یونانیان آن را مرکز قوم آمازون می دانسته اند. (از قاموس الاعلام ترکی ). ظاهراً تلفظ ترکی تمیس سیر. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
تمیسسانانDioscorealesواژههای مصوب فرهنگستانراستهای از تکلپهایها که در ردهبندی اِی.پی.جی. سه تیره را شامل میشوند
تمیسیانDioscoreaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از تمیسسانانِ درختچهای یا علفی بالارونده که دارای زمینساقه یا غده هستند و برگهای آنها غالباً قلبیشکل یا پیکانی است
بمبلی بوزلغتنامه دهخدابمبلی بوز. [ ب َ ب ِ بو ] (اِ) نامی است که در کردستان به تمیس دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به تمیس شود.
رزکلغتنامه دهخدارزک .[ رَ زَ ] (اِ) تمیس . (فرهنگ فارسی معین ). نامی است که مردم لاهیجان به غلط به تمیس دهند، چه آنرا با رازک اشتباه کرده اند. در لاهیجان این نام را به «بمبلی بوز» می دهند. رازک . ککیمور. حشیشةالدینار. آس بری . رز خرد. در جنگلهای خزر فراوان است و آنرا رازک نیز نامند و در آستا
متمیسلغتنامه دهخدامتمیس . [ م ُ ت َ م َی ْ ی ِ ] (ع ص ) خرامنده .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خرامنده در رفتار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمیس شود.
حطائطبطائطلغتنامه دهخداحطائطبطائط.[ ح ُ ءِ ب ُ ءِ ] (ع اِ مرکب ، از اتباع ) و در ذیل اقرب الموارد حَطائط بفتح حاء فربه و سطبر. (از منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). || مورچه ٔ کوچک و قرمزرنگ است و کودکان عرب در لغزهای خود گویند:«ما حطائط بطائط تمیس تحت الحائط».حطائ
تاللغتنامه دهخداتال . (اِ) داردوست . (درختان جنگلی ایران تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 172). || در شمال ایران : تَمیس . (درختان جنگلی ایران ایضاً). || در لاهیجان و لفمجان و دیلمان ، گیاهی است دارای ساقه های پیچنده ، برگهای آن شبیه به نیلوفر ولی کمی کشیده تراست . گل
تمیس تیوسلغتنامه دهخداتمیس تیوس . [ ت ِ یُس ْ ] (اِخ ) فیلسوف و معلم بدیع و فصاحت و بلاغت یونان در قرن چهارم میلادی . (از لاروس ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
تمیس سیرلغتنامه دهخداتمیس سیر.[ ت ِ ] (اِخ ) در تاریخ ایران باستان آرد:... در همسایگی گرگان مردمی بودند موسوم به زنان آمازون . اینها در جلگه ٔ موسوم به تمیس سیر، در کنار رود «ترمودون » سکنی داشتند و ملکه ٔ این مردم «تالس تریس » نام برتمام مردمانی که از کوههای قفقاز تا رود «فاز» منتشربود سلطنت می
تمیستوقلسلغتنامه دهخداتمیستوقلس . [ ت ِ ت ُ ] (اِخ ) تمیستوکل . و رجوع به ماده ٔ بعد و قاموس الاعلام ترکی شود.
تمیستوکللغتنامه دهخداتمیستوکل . [ ت ِ ت ُ ](اِخ ) سردار آتنی که در 525 ق .م . متولد شد. او بعد از اولین جنگ مدیک به آتن رفت و به ریاست دسته ٔ آزادی خواهان رسید وی در جنگ سالامین فرمانده ٔ نیروی دریائی آتن بود. وی در جنگ خشایارشا با یونانیها عهده دار فرماندهی و ره
تمیسکورهلغتنامه دهخداتمیسکوره . [ ت ِ رِ ] (اِخ ) ناحیه ای قدیمی در ولایت طرابوزان بود و یونانیان آن را مرکز قوم آمازون می دانسته اند. (از قاموس الاعلام ترکی ). ظاهراً تلفظ ترکی تمیس سیر. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
متمیسلغتنامه دهخدامتمیس . [ م ُ ت َ م َی ْ ی ِ ] (ع ص ) خرامنده .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خرامنده در رفتار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمیس شود.
آرتمیسفرهنگ نامها(تلفظ: ārtemis) (معرب از یونانی) ؛ (در اعلام) نام یکی از چند تن الههی یونانی که بر سکههای اشکانی صورت یا علامت آنها نقش شده است. آرتمیس نزد یونانیان ربالنوع شکار بوده است ؛ (در اعلام) نام یکی از بانوان ایران باستان در زمان خشایارشا که دریادار بود .
آرتمیسواژهنامه آزادتنها ناخدای زن کشتی در زمان خشایار شاه که در جنګ با رومیان، که خشایار شاه در وصف او ګفته زنان ماهمچون مردان ما هستند نخستین زن دریانورد ایرانی آرتمیس Artemis است که درحدود ۲۴۸۰ سال پیش، فرمان دریاسالاری خود را از خشایارشاه هخامنشی دریافت نمود و نخستین زنی است که در تاریخ دریانوردی جهان فرمانده نیروی
ارتمیسواژهنامه آزادمعبد ارتمیس در ترکیه که از عجایب هفتگانه است. گویندۀ راستی, نام دریاسالار زن؛ نخستین بانویی بود که در حدود ۲۴۸۰ سال پیش فرمان دریاسالاری خود را از سوی خشایارشای هخامنشی دریافت کرد. نام نخستین دریاسالار زن ایرانی که فرماندۀ نیروی دریایی کوروش کبیر بوده است و همچنین گویندۀ راستی نیز معنی می دهد.